برای خرید به ادامه بروید

35 تومان


توصیه ای از امام زمان
| ادامه مطلب...

محدث عظيم و سالک وارسته، مرحوم مجلسي(پدر علامه مجلسي) مي‌فرمايد: «در اوايل جواني مايل بودم نماز شب بخوانم، اما نماز قضا بر عهده‌ام بود و به همين دليل احتياط مي‌کردم و نمي‌خواندم. خدمت شيخ بهائي (ره) عرض نمودم که فرمود: نماز قضا بخوان. اما من با خودم مي‌گفتم نماز شب، خصوصيات خاص خود را دارد و با نمازهاي واجب فرق مي‌کند.

يک شب بالاي پشت بام خانه‌ام در خواب و بيداري بودم که امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف را در بازار خربزه فروش‌هاي اصفهان در کنار مسجد جامع ديدم. با شوق و شعف، نزد او رفتم و سئوالاتي کردم که از جمله آن، خواندن نماز شب بود. فرمود: بخوان!

عرض کردم: يابن رسول الله، هميشه دستم به شما نمي‌رسد. کتابي به من بدهيد که به آن عمل کنم.

فرمود: برو از آقا محمد تاج، کتاب بگير.

گويا در خواب، او را مي‌شناختم؛ رفتم کتاب را از او گرفتم. مشغول خواندن بودم و مي‌گريستم که از خواب بيدار شدم. از ذهنم گذشت که شايد «محمد تاج» همان شيخ بهايي است و منظور امام از «تاج» اين است که شيخ بهايي، رياست شريعت را در آن دوره به عهده دارد.

نماز صبح را خواندم و خدمت ايشان رفتم. ديدم شيخ با سيد گلپايگاني مشغول مقابله صحيفه سجاديه است. ماجرا را برايش نقل کردم. فرمود: ان‌شاءالله به چيزي که مي‌خواهي مي‌رسي.

بعد ناگهان ياد جايي که امام عليه السلام را در آن ملاقات کرده بودم، افتادم و به کنار مسجد جامع رفتم. در آنجا آقا حسن تاج را ديدم که از آشنايان قديم ما بود. مرا که ديد، گفت: ملا محمد تقي! بيا برويم خانه، يک سري کتاب به تو بدهم.

 



:: موضوعات مرتبط: معارف اسلامی، داستان های 14 معصوم، ،
:: برچسب‌ها: امام زمان,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : یک شنبه 22 شهريور 1394
زمان : 14:41
عنایت امام زمان
| ادامه مطلب...

در عصر حکومت رضاخان قلدر یکی از دانشمندان ربانی مرحوم آیت الله سید باقر سیستانی سعی بسیار داشت تا به محضر مبارک امام زمان حضرت ولیعصر(عج) شرفیاب گردد.او برای رسیدن به این سعادت بزرگ تصمیم گرفت چهل جمعه در مسجدی از مساجد زیارت عاشورا را بخواند او به این تصمیم عمل کرد و هر جمعه به قرائت زیارت عاشورا به طور کامل ادامه داد او می گوید:

در یکی از جمعه هایی آخر که در یکی از مساجد مشغول زیارت عاشورا بودم ناگاه نوری را از خانه ای نزدیک مشاهده کردم.حالت معنوی عجیبی پیدا کردم و به دنبال آن نور رفتم خود را نزدیک آن خانه رساندم دیدم نور عجیبی از داخل آن خانه می درخشد.در را زدم و با اجازه وارد شدم دیدم حضرت ولیعصر(عج) در یکی از اطاق های آن خانه تشریف دارند و در آن اطاق جنازه ای را مشاهده نمودم که پارچه سفیدی روی آن کشیده بودند.منقلب شدم درحالی که اشک از چشمانم سرازیر بود به آقا امام زمان(عج) سلام کردم آقا جواب سلام مرا داد و فرمود:چرا اینگونه دنبال من می گردی و آن همه رنج ها را تحمل می کنی؛مثل این باشید (اشاره به جنازه) تا من به دنبال شما بیایم.سپس فرمود:این جنازه،جنازه بانویی است که در عصر کشف حجاب رضا خان،هفت سال برای حفظ عفت خود از گزند حکومت رضاخان از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند.

 

 



:: موضوعات مرتبط: معارف اسلامی، داستان های 14 معصوم، ،
:: برچسب‌ها: امام زمان,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : یک شنبه 22 شهريور 1394
زمان : 14:39
دعایی که ردخور ندارد
| ادامه مطلب...

هر کس که می خواهد در دنیای پر آشوب کنونی از نجات یافتگان و رستگاران باشد، باید خود را به وسیله دعا و توسل و تضرع به آستان حضرتش نزدیک کند تا مشمول دعای آن بزرگوار گردد.

نیایش یا دُعا شکلی از رفتار دینی است که هدف از آن، جستن ارتباط با موجودیتی است که فرد نیایشگر او را به عنوان آفریدگار خود یا موجودی روحانی در نظر می‌گیرد. فرد نیایشگر در دعاهای خود معمولاً خواسته‌ای را از مخاطب نیایش خود طلب می‌کند. دعا (نیایش) در لغت به معناى خواندن و درخواست كردن است و در اصطلاح عبارت است از درخواست توأم با خضوع و تضرع بنده از خداوند.

دعا كردن، مستحب و داراى فضیلت بسیار و برترین عبادت است، ترك دعا از روى تکبر حرام و از گناهان کبیره است. یکی از دعاهایی که نزد شیعیان از ارج و قرب والایی برخوردار است، دعای فرج است. آنچه در دعای فرج از خداوند متعال تقاضا می گردد سلامتی و تعجیل در ظهور امام عصر علیه السلام است.

شاید در وهله نخست این مطلب به ذهن خطور کند که چیزی از این دعا عاید داعی نخواهد شد و متعلق دعا فقط و فقط امام زمان علیه السلام است و این در حالی است که دعای فرج، دعا در حق خودمان است.

برکات دعا برای فرج به خود ما بر می گردد

مرحوم آیه الله موسوی اصفهانی دو جلد کتاب به امر مطاع امام زمان علیه السلام نوشت به نام "مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم". تمام مطالب این کتاب ارزنده درباره این موضوع است که دعا کردن برای فرج آن بزرگوار چه فوایدی را نصیب دعا کننده می گرداند.

 



:: موضوعات مرتبط: معارف اسلامی، داستان های 14 معصوم، ،
:: برچسب‌ها: امام زمان,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : یک شنبه 22 شهريور 1394
زمان : 14:37
احترام به مهمان
| ادامه مطلب...

حضرت امام حسن عسكري عليه السلام فرمود: دو نفر كه يكي پدر و ديگري پسر او بود به عنوان مهماني به خانه علي عليه السلام آمدند حضرت از جاي خويش براي آنها حركت كرد ايشان را در بالاي مجلس نشانيد و خود در مقابل آنها نشست ، آنگاه دستور داد غذا بياورند پس از صرف خوراك قنبر طشت و آفتابه و حوله آورد خواست دست پدر را بشويد علي عليه السلام از جا بلند شد و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا دست پدر را بشويد ولي آن مرد خويش را به خاك افكنده عرض كرد يا علي تو مي خواهي آب بر دست من بريزي خداوند مرا بدان حال ببيند؟ فرمود: بنشين خدا مي بيند ترا در حاليكه يكي از برادرانت كه با تو فرقي ندارد مشغول خدمت تو است . نشست علي عليه السلام فرمود: قسم مي دهم به حق بزرگي كه بر گردنت دارم طوري . آرام و آسوده بنشين چنانكه اگر قنبر بر دستت آب مي ريخت آسوده بودي .

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام حسن عسکری,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : یک شنبه 22 شهريور 1394
زمان : 14:35
معجزه امام حسن عسکری


ابوجعفر طبری نقل کرد: روزی در محضر پر فیض امام حسن عسکری(ع) نشسته بودم، از حضرت تقاضا کردم و عرضه داشتم : یا بن رسول‌اللّه! چنانچه ممکن باشد یک معجزه خصوصی برای من ظاهر سازید؟ تا آن را برای دیگر برادران و دوستان هم مطرح کنم، امام(ع) فرمود: ممکن است طاقت نداشته باشی و از عقیده خود دست برداری، به همین جهت سه بار سوگند یاد کردم بر اینکه من ثابت و استوار خواهم ماند. پس از آن ناگهان متوجّه شدم که حضرت زیر سجّاده خود پنهان شد و دیگر او را ندیدم، چون لحظه‌ای از این حادثه گذشت، حضرت ظاهر شد و یک ماهی بزرگی را که در دست خود گرفته بود به من فرمود: این ماهی را از عمق دریا آورده‌ام و من آن ماهی را از حضرت گرفتم و رفتم با عده‌ای از دوستان طبخ کرده و همگی از آن ماهی خوردیم که بسیار لذیذ بود

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام حسن عسکری,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : یک شنبه 22 شهريور 1394
زمان : 14:34
ماجرای پرداخت بدهی به روش عجیب


یکی از اصحاب و دوستان امام حسن عسکری(ع) به نام ابوهاشم جعفری حکایت کرد: روزی امام(ع) سوار مرکب سواری خود شد و به سمت صحرا و بیابان حرکت کرد و من نیز همراه حضرت سوار شدم و به راه افتادم و حضرت جلوی من حرکت می کرد، چون مقداری راه رفتیم ناگهان به فکرم رسید که بدهی سنگینی دارم و بدون آنکه سخنی بگویم، در ذهن و فکر خود مشغول چاره‌اندیشی بودم.

در همین بین امام(ع) متوجه من شد و فرمود: ناراحت نباش، خداوند متعال آن را اداء خواهد کرد و سپس خم شد و با عصایی که در دست داشت، روی زمین خطی کشید و فرمود: ای ابوهاشم! پیاده شو و آن را بردار و ضمناً مواظب باش که این جریان را برای کسی بازگو نکنی، وقتی پیاده شدم، دیدم قطعه‌ای طلا داخل خاک‌ها افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین نهادم و سوار شدم و به همراه امام(ع) به راه خود ادامه دادم، باز مقدار مختصری که رفتیم، با خود گفتم: اگر این قطعه طلا به اندازه بدهی من باشد که خوب است، ولی من تهیدست هستم و توان تامین مخارج زندگی خود و خانواده‌ام را ندارم، مخصوصاً که فصل زمستان است و اهل منزل آذوقه و لباس مناسب ندارند، در همین لحظه بدون آنکه حرفی زده باشم، امام(ع) مجدداً نگاهی به من کرد و خم شد و با عصای خود روی زمین خطی کشید و فرمود: ای ابوهاشم! آن را بردار و این اسرار را به کسی نگو، پس چون پیاده شدم، دیدم قطعه‌ای نقره روی زمین افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین کنار آن قطعه طلا گذاشتم و سپس سوار شدم و به راه خود ادامه دادیم، پس از اینکه مقداری دیگر راه رفتیم، به سوی منزل بازگشتیم و امام عسکری(ع) به منزل خود تشریف برد و من نیز رهسپار منزل خویش شدم.


بعد از چند روزی طلا را به بازار برده و قیمت کردم، به مقدار بدهی‌هایم بود -نه کم و نه زیاد- و آن قطعه نقره را نیز فروختم و نیازمندی‌های منزل و خانواده‌ام را تهیه و تأمین کردم

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام حسن عسکری,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : یک شنبه 22 شهريور 1394
زمان : 14:30
بارش باران به وسیله استخوان
| ادامه مطلب...

بعضى از بزرگان آورده اند:
در زمان حكومت معتمد عبّاسى به جهت نيامدن باران ، خشكسالى شد و همه جا را قحطى فرا گرفت ، لذا خليفه دستور داد كه مردم نماز باران به جاى آورند تا رحمت الهى نازل گردد.مردم سه روز مرتّب نماز باران خواندند ولى خبرى از بارش باران نشد، تا آن كه نصارى به همراه يكى از راهبان حركت كردند و چون به بيابان رسيدند، راهب دست به سوى آسمان بلند كرد و در اين هنگام ابرى بالا آمد و شروع به باريدن كرد.همچنين روز دوّم ، نيز نصارى به همراه همان راهب حركت كردند و چون راهب دست به سوى آسمان بلند كرد - همانند روز قبل - ابرى نمايان گشت و باران فرود آمد.
به همين علّت مسلمان هاى ظاهر بين كه شاهد اين صحنه مرموز بودند، نسبت به دين مبين اسلام و نيز ولايت امام در شكّ و ترديد قرار گرفتند و عدّه اى از آن ها مرتّد شدند و از اسلام برگشتند.
وقتى اين خبر تاءسّف بار به معتمد - خليفه عبّاسى - رسيد، فورا دستور داد تا امام حسن عسكرى عليه السلام را احضار نمايند، هنگامى كه حضرت نزد خليفه آمد، معتمد گفت : امّت جدّت را درياب كه در حال هلاكت بى دينى قرار گرفته اند.
امام حسن عسكرى عليه السلام در مقابل ، به معتمد عبّاسى فرمود: چندان مهمّ نيست ، اجازه بده كه بار ديگر نصارى براى آمدن باران بيرون بروند و دعا نمايند، من به حول و قوّه الهى ، شكّ و ترديد را از دل مردم بيرون خواهم كرد.
معتمد دستور داد تا بار ديگر مردم براى آمدن باران دعا كنند، نصارى نيز به همراه راهب حركت كردند و چون راهب دست خود را به سمت آسمان بلند كرد، بارش باران شروع شد.
پس امام عليه السلام فرمود: آنچه كه در دست راهب است از او بگيريد. 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام حسن عسکری,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : یک شنبه 22 شهريور 1394
زمان : 14:26
قدرت امام
| ادامه مطلب...

 

 

متوكل فكر همه جا را كرده بود و مي‌خواست به گونه‌اي ماهرانه آبروي امام را بريزد. به شعبده باز هندي گفت: - مي‌تواني كاري بكني كه علي بن محمد كنف شود؟! - چه جور كاري؟ - نمي‌دانم! هر كاري كه مي‌تواني انجام بده تا سرافكنده شود. اگر چنين كني، هزار دينار به تو مي‌دهم. شعبده باز از شنيدن پاداش «هزار دينار» دست و پاي خود را گم كرد. پول چنان او را سرمست كرده بود كه سر از پا نمي‌شناخت. نقشه‌اش را به متوكل گفت. متوكل قهقهه سر داد و گفت: - آفرين، آفرين بر تو! ببينم چه مي‌كني! به دستور شعبده‌باز نان‌هاي سبكي پختند و سر سفره‌ي ناهار گذاشتند. از امام دعوت كرد براي صرف ناهار به قصر بيايد. وقتي امام وارد شد و سر سفره نشست، شعبده‌باز كنار امام نشست و منتظر ماند. بفرماييد. بخوريد. بسم الله. امام به محض اين كه دست به سوي نان دراز كرد، شعبده‌باز با حركاتي عجيب و تكان دادن دست‌هايش، نان را به عقب پرتاپ كرد. حضرت دست به سمت نان ديگري دراز كرد. دوباره نان به هوا بلند شد و عقب‌تر افتاد. اين كار سه بار تكرار شد. حاضران كه از درباريان و دوستان متوكل بودند، از خنده روده بر شده بودند و نيششان تا بنا گوش باز بود. امام فهميد هدف چيست. آن گاه برخاست و همه را از نظر گذراند. آن گاه به شير نري كه يال و كوپال مهيبي داشت و روي پشتي نقش بسته بود، اشاره كرد و گفت: - او را بگير. امام به شعبده‌باز اشاره كرد. شيري واقعي و خشمناك از پشتي بيرون جهيد و به شعبده‌باز حمله كرد. اين كار به قدري با سرعت انجام شد كه امكان حركتي به هيچ كس نداد. شير درنده او را دريد و خورد. سپس به جاي اولش بازگشت و دوباره به پشتي نقش بست! برخي از حاضران از ديدن صحنه‌ي وحشتناك خورده شدن شعبده‌باز توسط شير، نزديك بود قالب تهي كنند.



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام هادی,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : یک شنبه 22 شهريور 1394
زمان : 14:25
سوال پادشاه روم و جواب امام هادی
| ادامه مطلب...

قیصر، پادشاه روم به یكی از خلفای بنی عباس نوشت، ما در انجیل دیده‌ ایم، هر كس سوره‌ ای را بخواند كه خالی از هفت حرف باشد، خداوند جسدش را بر آتش جهنّم حرام می‌ كند و آن هفت حرف عبارتست از «ثاء»، «جیم»، «خاء»، «زاء»، «شین»، «ظاء» و «فاء».
ما، در تورات و انجیل آن سوره را نیافته ‎ایم، آیا در كتب خود چنین سوره ‎ای را دارید؟ و اگر جواب مثبت است مراد از این حروف هفتگانه چیست؟
خلیفه عباسی، علماء و دانشمندان را جمع كرد و سؤال را مطرح نمود. لكن هیچ یك نتوانستند جواب سؤال را بدهند؛ به ناچار سؤال را از حضرت علی بن محمد بن الرضا ـ علیهم ‎السلام ـ پرسید.
حضرت هادی ـ علیه ‎السلام ـ فرمود: «آن سوره ‎ای كه آنها در جستجوی آن هستند و در كتب آسمانی سابق نیافتند، در قرآن مجید موجود است و آن سوره، «سوره حمد» است كه هیچ یك از این حروف هفتگانه در آن نمی‎توان یافت.»
پرسیدند: «حكمت آن چیست؟ و این حروف علامت چیست؟»

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام هادی,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : یک شنبه 22 شهريور 1394
زمان : 14:22
آشنایی با تمام زبان ها و ...
| ادامه مطلب...

مرحوم شيخ مفيد، كلينى ، راوندى و يعضى ديگر از بزرگان در كتاب هاى خود آورده اند:
يكى از خادمان حضرت ابوالحسن ، امام علىّ هادى عليه السلام - به نام نصير خادم - حكايت كند:
بارها به طور مكرّر مى ديدم و مى شنيدم كه حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام در حيات پدر بزرگوارش با افراد مختلف ، به لُغت و لهجه تركى ، رومى ، خزرى و... سخن مى گويد.
مشاهده اين حالات ، براى من بسيار تعجّب آور و حيرت انگيز بود و با خود مى گفتم : اين شخص - يعنى ؛ امام عسكرى عليه السلام - در شهر مدينه به دنيا آمده و نيز خانواده و آشنايان او عرب بوده و هستند، جائى هم كه نرفته است ، پس چگونه به تمام لغت ها و زبان ها آشنا است و بر همه آن ها تسلّط كامل دارد؟!
تا آن كه پدرش امام هادى عليه السلام به شهادت رسيد؛ و باز هم مى ديدم كه فرزندش ، حضرت ابومحمّد عسكرى عليه السلام با طبقات مختلف و زبان ها و لهجه هاى گوناگون سخن مى گويد، روز به روز بر تعجّب من افزوده مى گشت كه از چه طريقى و به چه وسيله اى حضرت به همه زبان ها آشنا شده است ؟!
تا آن كه روزى در محضر مبارك آن حضرت نشسته بودم و بدون آن كه حرفى بزنم ، فقط در درون خود، اين فكر را گذراندم كه حضرت چگونه به همه لغت ها و زبان ها آگاه و آشنا شده است ؟!

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام حسن عسکری,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : یک شنبه 22 شهريور 1394
زمان : 14:21
ما دور نیستیم


در زمان امام هادي علیه السلام شخصى نامه‌اي نوشت از يکي از شهرهاي دور، نامه‌اي نوشت که آقا من دور از شما هستم. گاهي حاجاتي دارم، مشکلاتي دارم، به هر حال چه کنم؟ حضرت در جواب ايشان نوشتند: «إِنْ كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْك » لبت را حرکت بده، حرف بزن. بگو. ما دور نيستيم.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام هادی,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : یک شنبه 22 شهريور 1394
زمان : 14:15
حکم دزدی


دزدي را آوردند پيش خليفه تا حكمش را صادر كند.معتصم،دانشمندان را جمع كرد. قاضي القضات گفت:"چون آيه تيمم حد دست را از مچ تعين كرده ،پس بايد دستش را از مچ قطع كرد."

ديگري گفت :"خداوند براي وضو دست را از آرنج مي داند پس بايد از آرنج قطع شود."

معتصم هم گفت چون بعضي دست را از انگشتان تا شانه ميدانند، بهتر است دست را تا شانه قطع كنيم.نظر تو چيست ابو جعفر؟ديگران حكم صادر كردند و تو هم شنيدي."

همه اشتباه كردند . بايد فقط انگشتانش قطع شود.چون كف دست از هفت جا ، جايگاه سجده است و جايگاه هاي سجده مال خداست. ما نمي توانيم به جايگاه هاي سجده آسيبي برسانيم.
همه شان ساكت شدند.



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام جواد,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 23:12
اثر انگشت در سنگ و آب شدن سينى فلزى
| ادامه مطلب...

مرحوم طبرى ، بحرانى ، شيخ حرّ عاملى و ديگر بزرگان آورده اند كه شخصى به نام عمارة بن زيد حكايت كند:

روزى در مجلس حضرت امام جواد عليهما السلام نشسته بودم ، به حضرت عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! علائم و نشانه هاى امام چيست ؟

حضرت فرمود: هركس بتواند كارى را كه هم اكنون من انجام مى دهم ، انجام دهد، يكى از نشانه هاى امام در او مى باشد.

و سپس انگشتان دست مبارك خود را روى صخره اى - كه در كنارش بود - نهاد، و هنگامى كه دست خود را از روى آن سنگ برداشت ، ديدم جاى انگشتان دست حضرت روى آن سنگ به طور روشن و واضح اثر گذاشته است .

و نيز حضرت را مشاهده كردم كه قطعه آهنى را با دست مبارك خود گرفته است و بدون آن كه آن را در آتش نهاده باشند همانند قطعه اى كش و لاستيك يا فنر از دو سمت مى كِشد و پاره نمى شود.

همچنين آورده اند:

عبداللّه بن محمّد - كه يكى از راويان حديث است - گويد:
روزى همراه عمارة بن زيد بودم ، او ضمن صحبت هائى ، حكايت عجيبى را برايم بيان كرد، گفت : روزى امام محمّد جواد عليه السلام را در حالى كه يك سينى بزرگ گِرد مَجْمَعه جلويش نهاده بود، ديدم ؛ پس از ساعتى به من خطاب كرد و فرمود: اى عمّاره ! آيا مايل هستى كه به وسيله اين سينى فلزّى يك كار عجيب و حيرت انگيز را مشاهده كنى ؟

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام جواد,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 23:8
وساطت برای رفع مشکل
| ادامه مطلب...

مرحوم شيخ طوسى ، كلينى و ديگر بزرگان آورده اند:در اوايل خلافت معتصم عبّاسى ، شخصى از اهالى سجستان به همراه امام محمّد جواد عليه السلام و نيز عدّه اى ديگر، راهى مكّه معظّمه گرديد.

شخص سجستانى گويد: در بين راه ، جهت استراحت در محلّى نشسته بوديم و سفره غذا پهن بود، ما با عدّه اى از افراد مختلف مشغول خوردن غذا گشتيم .

من به حضرت خطاب كردم و اظهار داشتم : ياابن رسول اللّه ! فدايت گردم ، در شهر ما شخصى از دوستان و محبّان شما، از طرف حكومت ، مسئول امور مردم مى باشد.

ماليات زيادى را بر من مقرّر كرده است كه بپردازم ، در حالى كه من توان پرداخت آن را ندارم ، چنانچه ممكن باشد نامه اى برايش بنويسيد تا ملاحظه حال مرا نمايد و تخفيفى دهد؟

امام عليه السلام فرمود: او را نمى شناسم .

عرض كردم : اى سرورم ! او از دوستان و علاقه مندان به شما اهل بيت عصمت و طهارت مى باشد؛ و من مطمئنّ هستم كه نامه شما سودمند خواهد بود.

و چون سخن و تقاضاى من به اتمام رسيد، حضرت قلم و كاغذى را در دست مبارك خود گرفت و اين عبارات را نگاشت :

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام جواد,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 23:5
مناظره


مجلس مناظره ای راه انداختند .
بزرگترین دانشمندشان را دعوت كردند.

امام جواد (ع) را هم همینطور. همه كه جمع شدند یحی بن اكثم بلند شد. مجلس ساكت شد.

پرسید :"اگر كسی برای مراسم حج محرم شده باشد و شكاری را بكشد تكلیفش چیست؟"

امام جواب داد:" این شخص زن است یا مرد؟
بزرگ است یا بچه؟
آزاد است یا بنده؟
كارش عمدی بوده یا نه؟
حالا چی؟ پشیمان شده؟
حجش عمره بوده است یا واجب؟
شكار پرنده بوده یا نه؟

***
همه شان ساكت شده بودند
از شنیدن حالت های مساله رنگ صورتهای شان مثل گچ سفید شده بود.
فهمیدند كه شكست خورده اند.



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام جواد,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 23:5
پرهیز از تبعیض


يكي از اهالي بلخ گويد: من در سفر امام رضا عليه السلام به خراسان همراه او بودم، روزي همه غلامان خود را كه اهل سودان و جاهاي ديگر بودند بر سر سفره غذا دعوت كرد تا با آنها غذا بخورد.
عرض كردم: فدايت شوم اگر غلامان را جدا كني و سفره ديگري داشته باشند بهتر است.
حضرت فرمود: ساكت باش! پروردگار تبارك و تعالي يكتاست و پدر و مادر ما (آدم و حوا) يكي هستند و پاداش هر كس هم به اعمال اوست

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام رضا,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 23:1
واقعه ای شگفت انگیز از زائرین مشهدالرضا
| ادامه مطلب...

مرحوم فاضل عراقي در دارالسلام نقل كرده است در سال 1298 هجري قمري اين معجزه واقع گرديده و در مدارك معتبر موجود است و خلاصه اش آن است كه در سال مزبور كه نود و چند سال قبل است چند نفر از بحرين جهت زيارت حضرت رضا(ع ) حركت مي كنند عده اي از اهل اخلاص با زن و بچه به مشهد حضرت رضا مي آيند و مدتي توقف مي نمايند . خرجيشان براي برگشت تمام مي شود تصميم داشتند از مشهد به كربلا و بعد بصره بيايند و از طريق دريا به وطن خودشان (بحرين ) برگردند حالا چه كنند نمي توانند بمانند و نمي توانند برگردند . متوسل به حضرت رضا(ع ) مي شوند كسي هم به آنها قرض نمي داد تا روز چهاردهم رجب هنگام ظهر مي خواستند دسته جمعي به حرم مشرف شوند يك نفر به آنها گفت شما خيال كربلا نداريد گفتند چرا اما وسيله نداريم گفت من چند قاطر دارم در اختيارتان مي گذارم . گفتند ما خرجي راه نداريم گفت آن را هم مي دهم گفتند مقداري هم در همين جا بدهكاريم گفت بدهي را نيز مي پردازم . همين امروز عصر درب دروازه سوار شويد . آماده شدند درب دروازه سوار شدند و به راه افتادند اين طور كه ثبت كرده اند سه ساعت تقريبا حركت كردند گفت پياده شويد همين جا نماز بخوانيد و شامتان را بخوريد من همين جا قاطرها را مي چرانم و قدري استراحت مي كنم . مسافرين پياده شدند و كارشان را كردند مدتي گذشت خبري از آن شخص و قاطرهايش نشد . 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام رضا,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 22:57
خاندان کرامت


مهماني بر امام رضا عليه السلام وارد شد، حضرت نزد او نشسته بود و با وي صحبت مي كرد به گونه اي كه بخشي از شب را با يكديگر مي گذراندند، در اين هنگام چراغ روشنايي داراي مشكل و خرابي شد.
مهمان امام رضا عليه السلام كه خرابي چراغ رامشاهده مي كرد دست برد تا آن را اصلاح كند.
در اين هنگام حضرت مانع كار او شد و خود ان را درست كرد و سپس فرمود.
انا قوم لا مستخدم اضيافنا
ما خانداني هستيم كه مهمانان خود را به خدمت نمي گيريم

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام رضا,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 22:56
به اندازه مروت خودم عطا کن


مردي به امام رضا عليه السلام رسيد و عرض كرد: به اندازه مروتي كه داري به من كمك كن.
امام عليه السلام فرمود: چنين تواني ندارم.
عرض كرد پس به اندازه مروت خودم عطا كن.
حضرت فرمود: در اين صورت مي توانم، آنگاه به غلام خود فرمود: دويست دينار به او بده

 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام رضا,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 22:55
ای محبوب دلم برخیز
| ادامه مطلب...

حضرت رضا ( ع ) با حالت مخصوصي گريان ، در كنار كعبه ايستاده بود و با خانه خدا وداع مي كرد و پس از طواف به مقام ابراهيم ( ع ) رفت و در آنجا به نماز ايستاد .
موفق ، مي گويد : حضرت جواد ( ع ) كنار حجر اسماعيل رفت و در آنجا نشست و به راز و نياز مشغول شد ، نشستن آن حضرت طول كشيد و به حضور آن حضرت رفتم و عرض كردم : ( فدايت گردم برخيز ) .
حضرت جواد ( ع ) فرمود : ( نمي خواهم از اينجا جدا گردم ، مگر اينكه خدا بخواهد ) آن حضرت اين سخن را گفت ، اما بسيار غمگين به نظر مي رسيد .
نزد حضرت رضا ( ع ) رفتم و گفتم : ( حضرت جواد ( ع ) كنار حجر اسماعيل ( ع ) نشسته و نمي خواهد برخيزد ) امام رضا ( ع ) نزد حضرت جواد ( ع ) آمد و فرمود : قم يا حبيبي : ( اي محبوب دلم برخيز ) .
حضرت جواد ( ع ) عرض كرد : نمي خواهم از اين مكان برخيزم ، امام رضا ( ع ) فرمود : اي محبوب قلبم چرا برنمي خيزي ؟
حضرت جواد ( ع ) عرض كرد : ( چگونه برخيزيم با اينكه شما را ديدم به گونه اي با كعبه ، خانه خدا ، وداع مي كردي كه ديگر به اينجا باز نمي گردي .
اما رضا ( ع ) فرمود : ( ا ) .



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام رضا,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 22:53
آیا می دانید طبیب برای چه مطب باز می کند؟


حجت الاسلام معزي نقل ميكند : يك باردرايام طلبگي به مشهدرفته بودم ودرصحن رضوي قدم ميزدم وبه بارگاه امام مينگريستم اماداخل رواقها وروضه نمي رفتم .ناگهان دست مهرباني بر روي شانه هايم قرارگرفت وبالحن آرام فرمود: حاج شيخ حسن ! چرا وارد نميشوي؟ نگاه كردم وديدم علامه طباطبايي است ، عرض كردم خجالت ميكشم با اين آشفتگي روحي برامام رضا واردشوم . من آلوده كجاوحرم پاك ايشان كجا ؟ آنگاه مرحوم علامه فرمود: طبيب براي چه مطب بازميكند ؟ براي اين كه بيماران به وي مراجعه كنند وبانسخه اوتندرستي خودرابيابند اين جاهم دارالشفاي آل محمد است . داخل شو كه امام رضا طبيب الاطباء است .

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ، ،
:: برچسب‌ها: امام رضا,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 22:45
کار و فعالیت


علي بن ابي حمزه گويد: امام كاظم عليه السلام را ديدم كه مشغول كار و فعاليت در زمين خودش بود به گونه اي كه عرق بر بدنش جاري بود به او عرض كردم فدايت شوم ديگران كجا هستند كه شما اينگونه به زحمت افتاديد؟
حضرت فرمودند: اي علي! كسي كه بهتر از من و پدرم بود با دست خود در زمين كار مي كرد.
عرض كردم: او چه كسي بود؟
امام عليه السلام فرمود: رسول خدا اميرالمومنين عليه السلام و چ پدران من همه بادست خود كار مي كردند و البته كار كردن عمل پيامبران و جانشينان آنها و بندگان شايسته خداوند است.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام کاظم,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 22:42
کشاورزی کار همه نیکان تاریخ


عبورم به صحرا افتاد ، از دور ديدم شخصي به طور فعال ، مشغول كشاورزي و آماده كردن زمين براي زراعت است ، نزديك رفتم ديدم امام هفتم حضرت كاظم عليه السلام است ، مشاهده كردم ، در گرماي سوزان آنچنان كار مي كند ، كه از پاهايش عرق سرازير بود ، دلم به حالش سوخت ، به پيش رفتم و گفتم :
( عذر مي خواهم ، سو ال دارم ، و آن اينكه چرا اين كار و فعاليت را به عهده ديگران نمي گذاري ؟ )
در پاسخ فرمود :
اي فرزند حمزه ! چرا به عهده ديگران بگذارم ، افراد بهتر از من هميشه به كشاورزي و امثال آن از كارهاي توليد اشتغال داشتند ؟
گفتم : مثلا چه كساني ؟ فرمود :
مانند پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله علي

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام کاظم,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 22:40
امر به معروف و نهی از منکر 2
| ادامه مطلب...

روزي حضرت كاظم عليه السلام از در خانه (بشر حافي ) در بغداد مي گذشت كه صداي ساز و آواز و رقص را از آن خانه شنيد .
ناگاه كنيزي از آن خانه بيرون آمد و در دستش خاكروبه بود و بر كنار در خانه ريخت . امام فرمود : اي كنيز صاحب اين خانه آزاد است يا بنده ؟ عرض كرد : آزاد است . فرمود : راست گفتي اگر بنده بود از مولاي خود مي ترسيد .
كنيز چون برگشت (بشر حافي ) بر سر سفره شراب بود و پرسيد : چرا دير آمدي ؟ كنيز جريان ملاقات را با امام نقل كرد .
بشر حافي با پاي برهنه بيرون دويد و خدمت آن حضرت رسيد و عذر خواست و اظهار شرمندگي نمود و از كار خود توبه كرد .(ادامه داستانو من مینویسم ...ازآن وز به بعد بشر پا برهنه میکشت مردم می پرسیدند توچرا این گونه می گردی وبشر جوا داد:آخر من موقع دیدار یارم پا برهنه بودم این گونه میکردم تا همیشه به یاد آن روز باشم. حافی ینی پابرهنه ...خوش به حالش)

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام کاظم,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 22:37
امر به معروف و نهی از منکر 1


وقتي كه امام كاظم عليه السلام وفات كرد در نزد وكيلان حضرت اموالي بسياري بود و بعضي به خاطر طمع در مال آن حضرت وفات امام را منكر شدند و مذهب (وافقيه ) را تشكيل دادند .
در نزد زياد قندي هفتاد هزار هزار اشرفي ، نزد علي بن ابي حمزه سي هزار اشرفي بود . يونس بن عبدالرحمان مردم را به امامت حضرت رضا عليه السلام مي خواند ، و مذهب وافقي را باطل مي دانست . آنان براي او پيغام دادند : براي چه مردم را به حضرت رضا عليه السلام دعوت مي نمايي ، اگر مقصد تو پول است ترا از مال بي نياز مي كنيم . زياد قندي و علي بن ابي حمزه ضامن شدند كه ده هزار اشرافي به او بدهند تا ساكت شود و حرفي نزند .
يونس بن عبدالرحمان )گفت : از امام باقر عليه السلام و صادق عليه السلام روايت كرده ايم كه فرمودند : هر گاه بدعت در ميان مردم ظاهر شد ، بر پيشواي مردم لازم است كه علم خود را ظاهر كند (تا مردم را از منكرات باز دارند) ، و اگر اين عمل را نكند خداوند نور ايمان را از او مي گيرد .
در هيچ حالي من جهاد در دين و امر خدا را ترك نمي كنم . پس از اين صراحت گويي يونس ، آن دو نفر (زياد و علي بن ابي حمزه ) با او دشمن شدند.



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام کاظم,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 22:35
واکنش امام صادق در برابر مرگ فرزند


حضرت صادق علیه السلام فرزندى داشت، روزى در مقابل ايشان راه مي رفت که ناگهان غذا درگلويش گير كرد و از دنيا رفت. امام گريه كرده، فرمود: خدايا، اگر اين را گرفتى، بقيه را باقی گذاشتى و اگر گرفتارى مي دهى نجات نيز مي بخشى. بچه را پيش زنان بردند. همين كه چشمشان به او افتاد، شروع به ناله و فغان كردند. امام آنها را قسم داد كه فغان و ناله نكنند. وقتى او را براى دفن بردند، امام فرمود: منزه است خدایى كه فرزندان ما را مي كشد ولى محبت ما به او بيشتر مى‏ شود، و پس از دفن فرمود: پسرم، خدا قبر تو را وسيع نمايد و تو را به خدمت پيامبر برساند. و فرمود: ما خانواده‏اى هستيم كه هر چه دوست داريم را براى کسانی که دوستشان داریم، از خدا تقاضا مي كنيم، او نيز به ما عطا مي كند. اگر او وضعى را كه ما دوست نداريم، برای محبوبان ما صلاح بداند، ما نیز راضى هستيم.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:36
شفاعت ما به کسی که نماز خود را سبک بشمارد،نخواهد رسید


ابو بصير گفت: خدمت ام حميده رسيدم كه به خاطر در گذشت‏ حضرت صادق علیه السلام به او تسليت بگويم، شروع به گريه كرد، من نيز از گريه او اشكم جارى شد. گفت: اگر امام را در هنگام شهادت ‏می دیدی، چيز عجيبى را مشاهده مي كردى. گفت: امام صادق چشم باز كرد و فرمود: بگویيد هر كس با من نسبت خويشاوندى دارد، بيايد. همه را جمع كرديم، نگاهى به آن ها نموده و فرمود: «ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة» شفاعت ما به كسى كه نماز خود را سبك بشمارد نخواهد رسيد.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:35
ناسپاسی
| ادامه مطلب...

لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي‏ لَشَديدٌ [ ابراهيم 7]
اگر شكرگزارى كنيد، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر كنيد، مجازاتم شديد است!
ناشکری و ناسپاسی، در برابر نعمت‌ها باعث زوال و نابودی آنها می‌شود.
داستانك:
در روایتی از امام صادق(عليه السلام) به این مضمون وارد شده که می فرمایند:
من بعد از غذا انگشتان دست خود را می لیسم به‌طوری که می ترسم خادمم مرا در این حالت مشاهده کند و پیش خود فکر کند که این کارم از روی حرص من به غذا می باشد، در حالی‌که این‌گونه نیست.
امام صادق (عليه السلام) در ادامه ی این روایت، علّت کار خود را ذکر می کند و می فرماید:
در گذشته مردمی زندگی می‌کردند که دارای چشمه‌سارها و نعمات فراوان بودند، به‌طوری که آن‌ها از مغز و جوانه گندم برای خودشان، نان درست می کردند؛ ولی آنها به‌خاطر وفور نعمت با نان محل مدفوع کودکانشان را پاک می کردند؛ تا اینکه کوهی از این نانها جمع شده بود...

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:34
آن خداوند است...
| ادامه مطلب...

از محمّد بن عجلان نقل شده كه گفت:

فقر و فاقه سختى بمن روى آورد و مقروض شدم كه طلبكار فشار مى‏آورد و بشدت درخواست طلب خود ميكرد، و دوستى نداشتم كه چاره امر مرا بنمايد، ناچار تصميم گرفتم بنزد حسن بن زيد كه والى مدينه بود و با او آشنائى داشتم بروم، چون روانه شدم در بين راه برخورد كردم به محمد بن عبد اللَّه بن‏ امام محمّد باقر عليه السّلام بمن فرمود:
شنيده‏ام سخت به فقر وفاقه و قرض مبتلاشده‏اى، به چه كسى اميدوارى كه رفع گرفتاريت نمايد؟
گفتم حسن بن زيد!
فرمود: پس حاجت تو روا نخواهد شد زيرا بايد توجه به آن كسى پيدا كنى و اميد از او داشته باشى كه أقدر الاقدرين و أكرم الاكرمين باشد و آن خداوند است. همانا شنيدم از عموى بزرگوارم حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه مي فرمود:

خداى تعالى وحى فرمود بيكى از پيغمبران خود كه:
به عزت و جلالت و عظمت خودم قسم، قطع ميكنم اميد هر اميدوار بغير خودم را و او را لباس خوارى و مذلت ميپوشانم و از عطا و فضل و بخشش و درگاه خودم دور ميكنم،
آيا چشم بغير من دارد بنده من در رفع شدائد؟! و حال آنكه (دفع و رفع) همه شدائد و سختيها در دست (قدرت) من است،
و آيا اميد بغير من دارد و درب خانه غير مرا ميكوبد؟! و حال آنكه كليد همه درب‏ها در كف اختيار منست، همه درب‏ها بسته است بجز درب رحمت من كه هميشه گشوده است از براى هر كه مرا بخواند،
پس كيست كه در بلا اميد بمن داشته باشد و من او را ببلا واگذارم! آيا نمى‏بيند كه من پيش از سؤال كردن عطا ميكنم.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:33
عزت نفس


مفضّل با فشار سخت زندگی روبرو شده بود ،فقر وتنگ دستی ، داشتن قرض و مخارج سنگین زندگی اورا آزار می داد،درمحضر امام صادق (ع)لب به شکایت گشود وبیچارگی های خود را موبه موتشریح کرد "فلان مبلغ قرض دارم،فلان مشکل دارم ،متحیّرم چه کنم و...."خلاصه در آخر کلامش از امام صادق(ع) در خواست دعا کرد . امام (ع)به کنیزش دستور دادند یک کیسه اشرافی که منصور برای وی فرستاده بود بیاورند ،بعد این کیسه را در اختیارمفضّل قرار می دهد،مفضّل رو به امام(ع) خطاب کرده می گوید: "آقا مقصودم آنچه در حضور شما گفتم دعا بود."
حضرت می فرمایند :"بسیار خوب دعا هم می کنم ،امّا این را بدان؛ هرگز سختی های خود را برای مردم تشریح نکن اولین اثرش این است که وانمود می شود تو در میدان زندگی زمین خورده ای واز روزگار شکست یافته ای،در نظر ها کوچک می شوی وشخصیّت واحترامت از میان می رود.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:30
خرید نان به نرخ روز
| ادامه مطلب...

امام صادق عليه السلام به معتب مسؤ ول خرج خانه خود فرمود:
- معتب اجناس در حال گران شدن است ما امسال در خانه چه مقدار خوراكى داريم ؟
- معتب : عرض كردم :
- به قدرى كه چندين ماه را كفايت كند گندم ذخيره داريم .
- آنها را به بازار ببر و در اختيار مردم بگذار و بفروش !
- يابن رسول الله ! گندم در مدينه ناياب است ، اگر اينها را بفروشيم ديگر خريدن گندم براى ما ميسر نخواهد شد.
- سخن همين است كه گفتم ، همه گندم ها را در اختيار مردم بگذار و بفروش !
معتب مى گويد:

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:28
خدا کیست
| ادامه مطلب...

روزی مردی خدمت امام جعفر صادق علیه السلام رفت و عرض کرد: ای پسر رسول خدا، خدا را برایم ثابت کن.
امام به او فرمود: آیا تا به حال به مسافرت رفته ای؟
مرد عرض کرد: بلی، امام فرمود: سوار کشتی شده ای؟
مرد گفت: بلی
امام فرمود: آیا تا به حال اتفاق افتاده که کشتی شما غرق شود و کشتی دیگری برای نجات شما موجود نباشد و تو نیز شنا بلد نباشی که بتوانی خودت را نجات دهی؟
مرد گفت: بلی.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:25
یک جهان در یک جسم
| ادامه مطلب...

روزى يك نفر نصرانى به محضر مبارك امام جعفرصادق عليه السلام شرفياب شد و پيرامون تشكيلات و خصوصيّات بدن انسان سؤ ال هائى را مطرح كرد؟
امام جعفر صادق عليه السلام در جواب او اظهار داشت :
خداوند متعال بدن انسان را از دوازده قطعه تركيب كرده و آفريده است ، تمام بدن انسان داراى 246 قطعه استخوان ، و 360 رگ مى باشد.
رگ ها جسم انسان را سيراب و تازه نگه مى دارند، استخوان ها جسم را پايدار و ثابت مى دارند، گوشت ها نگه دارنده استخوان ها هستند، و عصب ها پى نگه دارنده گوشت ها مى باشند.
سپس امام عليه السلام افزود:
خداوند دست هاى انسان را با 82 قطعه استخوان آفريده است ، كه در هر دست 41 قطعه استخوان وجود دارد و در كف دست 35 قطعه ، در مچ دو قطعه ، در بازو يك قطعه ؛ و شانه نيز داراى سه قطعه استخوان مى باشد.
و همچنين هر يك از دو پا داراى 43 قطعه استخوان است ، كه 35 قطعه آن در قدم و دو قطعه در مچ و ساق پا؛ و يك قطعه در ران .

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:23
گشایش بعد از صبر
| ادامه مطلب...

بانوي بينوايي ، يگانه پسرش به سفر رفته بود ، و سفر او طولاني شد . او سخت نگران شده بود و به حضور امام صادق عليه السلام آمد و گفت : پسرم به مسافرت رفته و سفرش بسيار طول كشيده و هنوز برنگشته و بسيار نگرانم .
امام فرمود : اي خانم صبر كن ، در پرتو آن خود را نگهدار . آن بانو رفت و پس از چند روز انتظار باز پسرش نيامد ، كاسه صبرش لبريز گرديد و به محضر امام آمد و گفت : پسرم نيامده ، سفرش طول كشيد ، چه كنم ؟ امام فرمود : مگر نگفتم صبر و مقاومت كن . گفت : سوگند به خدا صبرم به درجه آخر رسيده و ديگر تاب و توان صبر را ندارم !
فرمود : اكنون به خانه ات برو كه پسرت آمده است . او سراسيمه به سوي خانه اش رفت ، و ديد پسرش از مسافرت بازگشته است ، بسيار خوشحال شد و با خود گفت : مگر بر امام وحي نازل مي شود ، او از كجا فهيد كه پسرم آمده است ؟ ! بروم اين موضوع را از خودش بپرسم .

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:21
مفضل بن عمر و کبوتر بازان[تحقیر]
| ادامه مطلب...

روزي نامه اي به امضاي عده اي از بزرگان شيعه به دست امام صادق عليه السلام رسيد كه چند نفر از آنان خود حامل نامه بودند . 
شكايت درباره رفاقت (مفضل بن عمر) وكيل امام صادق عليه السلام در كوفه با عده اي كبوتربازان و به ظاهر بي بند و بار بود . 
امام عليه السلام پس از خواندن نامه ، نامه اي دربسته به وسيله همان چند نفر براي مفضل فرستاد . از حسن اتفاق موقعي نامه رسيد كه امضاء كنندگان در خانه او بودند . 
او نامه را در حضور آنان باز كرد و خواند و سپس به دست آنها داد . آنان از مضمون نامه مطلع شدند كه امام در اين نامه تنها دستور چند قلم معامله به مفضل داده كه انجامش مستلزم رقمي درشت پول نقد مي باشد ، و مفضل بايد آن را تهيه كند؛ و درباره رفاقت مفضل با آنان در نامه امام هيچ اشاره اي نشده بود . 
چون مساءله پول بود ، آنها سر بزير انداخته و گفتند : بايد پيرامون اين پول زياد فكر كنيم و بعد عذرخواهي هم كردند . 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:20
وسواس در وضو


يكي از مسلمانان در وضو گرفتن وسواس داشت يعني چندين بار اعضاء وضو را مي شست ، ولي به دلش نمي چسبيد و آن را نادرست مي خواند و تكرار مي كرد .
عبدالله بن سنان مي گويد : به حضور امام صادق عليه السلام رفتم و از آن مسلمان صحبت كردم و گفت : با اين كه او يك مرد عاقل است در وضو گرفتن وسواس دارد .
امام فرمود : اين چه عقلي است كه در او وجود دارد ، و چگونه مرد عاقلي است ، با اين كه از شيطان پيروي مي كند !
گفتم : چگونه از شيطان پيروي مي كند ؟
فرمود : از او بپرس اين وسوسه كه به او دست مي دهد ، و وسواسي كه دارد از چيست ؟ خود او در جواب خواهد گفت : از كار شيطان است



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:15
یکی از رموز استجابت دعا


حضرت صادق علیه السلام فرمودند: عابدی از بنی اسرائیل سه سال پیوسته دعا می کرد تا خداوند به او پسری عنایت کند؛ولی دعایش مستجاب نمی شد. روزی عرض کرد: خدایا! من از تو دورم که سخنم را نمی شنوی یا نزدیکی ولی جوابم را نمی دهی؟!

در خواب به او گفتند: سه سال است خدا رابا زبانی که به فحش وناسزا آلوده است می خوانی،اگر می خواهی دعایت مستجاب شود فحش وناسزا را رها کن، از خدا بترس،قلبت را از آلودگی پاک کن و نیت خود را نیکو گردان.

حضرت صادق علیه السلام فرمود: او به دستورات عمل کرد، آن گاه خداوند دعای او را اجابت کرد و پسری به او داد



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:14
بنده چه ساعتی از شبانه روز به خدا نزدیک تر است


از امام صادق عليه السلام سوال شد:
يابن رسول الله ! بنده در چه ساعتى از شبانه روز به خدا نزديك است ؟ و خداوند در چه موقعى به بنده اش نزديك است ؟
امام فرمود:
هنگامى كه بنده اى در دل شب از خواب بر مى خيزد و وضو مى سازد و به نماز و دعا مى ايستد و با خالق خويش به راز و نياز مى پردازد، در آن حال است كه از عرش خداوند ندا مى رسد كه اى بنده من ! تو پروردگار خود را مى خوانى ، همانا احسان و هديه و عنايت الهى از آسمان بر تو مى بارد، در حالى كه فرشتگان خدا گرداگرد تو را فرا گرفته اند. اگر مى دانستى كه با چه كسى به راز و نياز مشغول هستى ، از نماز دست نمى كشيدى و از نماز سير نمى شدى

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:12
پاداش مصافحه
| ادامه مطلب...


امام صادق (ع ) فرمود:
پيامبر (صلي الله عليه و آله ) در جايي عبور مي كرد، با حذيفه (يكي از مسلمين ) ملاقات نمود، دست به طرف حذيفه دراز كرد تا با او مصافحه كند (يعني دست به دست او بدهد).
حذيفه ، دست خود را كشيد.
پيامبر (صلي الله عليه و آله ) به او فرمود: ((من دستم را به سوي تو گشودم ، تو دستت را كشيدي و از من بازداشتي ؟!)).
حذيفه عرض كرد: ((اي رسول خدا ! مردم مشتاقند و افتخار مي كنند كه دست به دست تو دهند و مصافحه كنند، ولي من عذر داشتم عذرم اين است كه  جنب هستم ، نخواستم در اين حال ، دستم با دست شما تماس پيدا كند)).

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:8
گره گشایی
| ادامه مطلب...

ابان بن تغلب ، از ياران نزديك امام صادق (ع ) است ، مي گويد: با امام صادق (ع ) در مكه بودم ، همراه آن حضرت ، مشغول طواف كعبه شديم ، در اين وقت يكي از شيعيان ، از من تقاضا كرد كه همراه او براي برآوردن حاجتي كه داشت ، برويم .
من به طواف ، ادامه دادم ، او اشاره كرد، ولي من به او توجه نكردم زيرا دوست داشتم امام صادق (ع ) را تنها نگذارم .
او بار ديگر اشاره كرد، امام متوجه اشاره او گرديد، به من فرمود: او با تو كاري دارد؟
گفتم : آري ، فرمود او كيست ؟
گفتم : از دوستان ما است ، شيعه است .
امام كه متوجه شده بود، او كار لازمي دارد، فرمود: نزد او برو.
عرض كردم : طواف را قطع كنم .
فرمود: آري .

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:5

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.