مومن برادر مومن


امام باقر عليه السلام فرمود : جماعتي از مسلمين به سفري رفتند و راه را گم كردند تا بسيار تشنه شدند .
(از جاده به كناري رفتند) و كفن پوشيدند و خود را به ريشه هاي درختان (مرطوب ) چسبانيدند .
پيرمردي سفيد پوشي نزد آنها آمد و گفت : برخيزيد ، باكي بر شما نيست ، اين آب است . آنها برخاستند و آشاميدند و سير آب گشتند .
گفتند : اي پيرمرد خدا ترا رحمت كند تو كيستي ؟ گفت : من از طايفه جني هستم كه با رسول خدا صلي الله عليه و آله بيعت كردند . از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيدم كه مو من برادر مو من ، و چشم و راهنماي اوست ، شما نبايد با بودن من از تشنگي از بين برويد

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:22
پاسخ کریمانه
| ادامه مطلب...

روزی مردی مسیحی قصد داشت تا با مسخره کردن امام باقر (ع) ایشان را خشمگین کند و به این وسیله برای خود و برخی از رهگذران نادان، اسباب خنده و شادی فراهم نماید. برای اجرای نقشه اش، سر راه امام قرار گرفت. وقتی امام به نزدیکش رسید، در حالی که نیش خندی به لب داشت، با صدای بلند گفت: سؤالی دارم. امام آماده شنیدن سؤال شد. مرد با بی ادبی گفت: آیا تو بقر هستی؟ و خنده احمقانه ای سر داد تا رهگذرانی هم که سؤالش را شنیده بودند، بخندند. امام باقر (ع) بدون این که ذرّه ای عصبانی شود، به آرامی گفت: نه، من باقر هستم.

مرد مسیحی که به هدف خود نرسیده بود، سعی کرد به امام طعنه بزند. بنابر این از آن حضرت پرسید: آیا تو فرزند یک آشپز هستی؟ امام باقر (ع) با این که به قصد زشت او پی برده بود، با حوصله این طور پاسخ گفت: آشپزی حرفه مادرم بود [داشتن حرفه آشپزی که عیب نیست ].

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:21
امام باقر و دو کبوتر


محمد بن مسلم گويد: روزى خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه يك جفت قمرى آمدند و روى ديوار نشسته طبق مرسوم خود بانگ مى‏كردند، و امام باقر عليه السلام ساعتى به آنها پاسخ مى‏گفت، سپس آماده پريدن گشتند، و چون روى ديوار ديگرى پريدند، قمرى نر يك ساعت بر قمرى ماده بانگ مى‏كرد، سپس آماده پريدن شدند،

من عرض كردم: قربانت گردم، داستان اين پرندگان چه بود؟

فرمود: اى پسر مسلم هر پرنده و چارپا و جاندارى را كه خدا آفريده است نسبت بما شنواتر و فرمانبردارتر از انسانست، اين قمرى بماده خود بدگمان شده و او سوگند ياد كرده بود كه نكرده است و گفته بود به داورى محمد بن على (علیه السلام)راضى هستى؟ پس هر دو بداورى من راضى گشته و من بقمرى نر گفتم: كه نسبت به ماده خود ستم كرده‏اى او تصديقش كرد.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:17
نتیجه احترام نذاشتن به مادر
| ادامه مطلب...

از امام باقر(عليه السلام) روایت است که در بنی اسرائیل عابدی بود بنام جریح، که در صومعه خویش به عبادت مشغول بود.

روزی مادرش در حالی که وی به نماز اشتغال داشت، وی را بخواند، و او مادر را پاسخ نداد ـ (در بعضی روایات آمده که اگر جریح فقیه می بود می دانست که قطع نماز نافله و پاسخ مادر از نماز افضل بود) ـ مادر برگشت، و بار دوم آمد و او را صدا زد، و باز پاسخ نداد، تا سه بار. در این بار مادر وی را نفرین کرد و گفت: از خدای بنی اسرائیل می خواهم که تو را به خود واگذارد و یاریت نکند.

روز بعد زن بدکاره ای به کنار صومعه او آمده و فرزندی را که در رحم داشت در آنجا وضع حمل کرد، و ادعا کرد که فرزند از آن جریح است. در میان بنی اسرائیل شایع شد که آن کس که مردمان را از زنا نهی می نمود خود مرتکب زنا گشته است! حاکم دستور داد وی را بدار کشند، مادر بر سر و روی زنان به پای چوبه دار آمد. جریح گفت ساکت باش که این نتیجه همان نفرین تو است.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:12
پریشانی امام سجاد در خانه خدا
| ادامه مطلب...

طاووس كه از پارسايان زمان امام سجاد عليه السلام بود گويد : كنار كعبه رفتم از دور ديدم مردي زير ناودان كعبه با حال پريشاني ، دعا مي كند و اشك مي ريزد ، پس از آن به نماز برخاست ، نزديك شدم ديدم امام سجاداست ، پس از نماز به حضورش رفته و عرض كردم اي فرزند رسول خدا ! تو را بسيار پريشان و گريان ديدم ، از چه ترس داري با اينكه تو داراي سه امتياز هستي ، اميد آنست كه هر يك از آنها موجب نجات تو گردد .
نخست اينكه فرزند پيامبر هستي ، دوم اينكه شفاعت جدت پيامبر صلي الله عليه و آله در كار است سوم اينكه رحمت خداوند همه جا را گرفته است .
جوابم را با قرآن داد و فرمود : اما اينكه فرزند رسول خدا هستم ، اين موضوع مرا نجات نخواهد داد زيرا قرآن مي فرمايد .
در روز قيامت نسبت و خويشاوندي به كار نيايد ( فلا انساب بينهم يوميذ ) ( مومنون 101 )

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: پریشانی امام سجاد,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:32
از مکافات عمل غافل مشو!
| ادامه مطلب...

منهال بن عمر می گوید: به هنگام بازگشت از مکه، در مدینه به محضر امام علی بن الحسین (ع) مشرّف شدم. به او سلام گفتم و امام پاسخ دادند و سپس پرسیدند: منهال! از حرملة بن کاهل اسدی چه خبر داری؟ عرض کردم: او را به هنگام بیرون آمدن از کوفه، سالم و زنده دیدم. امام (ع) دست های خود را به طرف آسمان بلند نمود و عرض کرد: خدایا! حرارت آهن را به او بچشان.
منهال گوید: به کوفه وارد شدم، مشاهده نمودم که مختار خروج کرده و افرادی از قاتلان امام حسین (ع) را به سزای عمل ننگین خود رسانده است.

بین من و او صداقت و دوستی دیرینه ای بود. پس از مراجعت از مکه در منزل نشستم و رفت و آمد مردم پایان پذیرفت و رنج سفر از تنم خارج شد. سوار مرکب شدم و به سراغ مختار رفتم، او را در بیرون از منزل خویش یافتم. سلامی به او گفتم، او جواب سلام مرا داد و فرمود: «منهال! مدتی است که تو را نمی بینم، نه پیش ما می آیی، نه به زیارت ما می رسی و نه در مقابل این همه فتوحات که خداوند نصیب ما فرموده است تبریک و تهنیت می گویی.»

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: از مکافات عمل غافل مشو!,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:28
ارتباط با خدا و نجات حتمی
| ادامه مطلب...

روزى از روزها حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام مشغول نماز بود؛ و فرزندش محمد باقر سلام اللّه عليه - كه كودكى خردسال بود - كنار چاهى كه در وسط منزلشان قرار داشت ، ايستاده بود و چون مادرش ‍ خواست او را بگيرد، ناگهان كودك به داخل چاه افتاد.
مادر فريادزنان ، بر سر و سينه خود مى زد و براى نجات فرزندش كمك مى طلبيد، و مى گفت : ياابن رسول اللّه ! شتاب نما و به فريادم برس كه فرزندت در چاه افتاد، بچّه ات غرق شد و... .
امام سجّاد عليه السّلام با اين كه داد و فرياد همسر خود را مى شنيد، امّا دركمال آرامش و متانت به نماز خود ادامه داد؛ و لحظه اى ارتباط خود را با پروردگار متعال و معبود بى همتاى خويش قطع و بلكه سست نكرد.



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: ارتباط با خدا و نجات حتمی,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:27
چه قدر حاجی کم است
| ادامه مطلب...

موسم حجّ بود، امام سجّاد(ع ) نيز به مكّه مشرف شده بودند، يكى از همراهان آن حضرت نگاهى به صحراى عرفات انداخت ، ديد چندين هزار، هزار نفر در آن صحرا موج مى زنند با خوشحالى به امام (ع ) عرض ‍ كرد:
الحمد للّه ، چقدر امسال حاجى زياد است !
امام (ع ) در جواب فرمودند: چقدر فرياد زياد است و چقدر حاجى كم است ؟!
آن شخص مى گوید: من نمى دانم امام چه كرد و چه بينشى به من داد و چه چشمى را در من بيناى كرد، كه يك وقت به من فرمود: حالا نگاه كن . تا نگاه كردم ، ديدم صحرايى است پر از حيوان ، يك باغ وحش كامل ، فقط يك عده انسانها هم در لابلاى آن همه حيوانات حركت ميكردند، حضرت فرمودند: حالا مى بينى باطن قضيه اين است .
آرى انسانى كه جز مانند يك حيوان و چهار پا به غير از خوردن و خوابيدن و عمل جنسى چيز ديگرى نمى فهمد، اين اصلا روحش يك چهار پا است .

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: چه قدر حاجی کم است,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:22
گریه امام سجاد باری تاریکی قبر
| ادامه مطلب...

امام سجاد حضرت زين العابدين در زمينه قبر چه مى‏فرمايد و چگونه اشكش جارى مى‏شود مى‏فرمايد:

فمالى لا ابكى لخروجى نفسى ابكى لظلمه قبرى ابكى لضيق لحدى ابكى لسوال منكر و نكير اياى ابكى لخروجى من قبرى عريانا دليلا حاملا ثقلى على ظهورى انظر مره عن يمينى و اخرى عن شمالى اذ الخلايق فى شان غير شان‏

چرا گريه نكنم، گريه مى‏كنم براى خروج روح من، گريه مى‏كنم براى تاريكى قبرم، گريه مى‏كنم براى تنگى لحد، گريه مى‏كنم براى سوال نكير و منكر عليهما السلام، گريه مى‏كنم براى آن روزى كه از قبر بيرون مى‏آيم در حالى كه برهنه و خار و ذليل و بار سنگين اعمالم را بر پشت گرفته‏ام گاهى به جانب راست خود مى‏نگرم و گاهى به جانب چپ خود در آنحال كه خلايق همه به كارى غير كار من مشغولند.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: گریه امام سجاد, برای تاریکی قبر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:20
راهزن در اثر توبه محبوب خدا می شود
| ادامه مطلب...

از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) منقول است كه فرمود: مردى با خانواده خويش از راه دريا مسافرت كرده و سوار كشتى شدند و در اثر نامساعد بودن دريا كشتى آنان شكسته و خرد شد جمعيتى كه در كشتى بودند همه آنها هلاك و غرق آب شدند جز همسر آن مرد كه روى تخته پاره كشتى قرار گرفته و امواج پيكر او را به لب دريا انداخت زن به جزيره‏اى از جزاير دريا پناهنده شد و در جزيره با مردى كه راهزن بود مصادف گرديد كه شغل او هميشه ناراحت كردن مردم بود.

و در آن جزيره خود را مخفى مى‏ساخت براى اذيت كردن ناگهان چشم گشود و زنى را ديد بالاى سرش ايستاده است گفت: آيا تو انسانى يا جن هستى زن جواب داد از انس هستم راه زن بدون اينكه با او حرفى بزند جلو او نشست و خواست با او عمل خلاف عفت مرتكب بشود.

زن كه خود را در چنگال يك مرد بى‏ايمان و از خدا بى خبر گرفتار ديد مضطرب گرديد راهزن گفت: چرا ناراحتى آن بانوى با ايمان گفت: از خدا ترس دارم دزد گفت: از اين عمل و از اين كار تا حال انجام داده‏ايد زن جواب داد نه بخدا قسم آن مرد گفت: تو اينقدر از خدا ترس دارى در حاليكه تا اين موقع همچو عمل زشت را به جا نياوردى و الان نيز نفرت دارى پس بخدا قسم من از تو اولى ترم كه از خداى خود ترس داشته باشم.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: راهزن در اثر توبه محبوب خدا می شود,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:18
پاداش هدایت


امام حسين (ع ) از مردي پرسيد از اين دو كار كدام را بيشتر دوست داري ؟ 1- شخصي تصميم بر كشتن مسلمان ناتواني را دارد، او قادر بر دفاع نيست آيا نجات آن مسلمان را بيشتر دوست داري يا 2- شخصي از دشمنان قصد گمراهي او را از راه راست گرفته است ، و تو مي خواهي آن مسلمان را از بن بست نجات دهي و با ادله و بيان قاطع آن دشمن بي دين را طرد كني و به آن مسلمان آسيب ديني نرسد؟ آن مرد گفت : بلكه من نجات آن مومن را از انحراف آن دشمن ناصبي ، بيشتر دوست دارم ، چرا كه خداوند در قرآن (32 مايده ) فرموده : و من احياها فكانما احيا الناس جميعا:
((و هر كس انساني را از مرگ رهايي بخشد چنان است كه گويي همه مردم را زنده كرده است )).
امام حسين (ع ) سخني نفرمود، گويا با سكوت خود انتخاب آن مرد را پذيرفت و امضاء كرد.



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:15
عنایت امام حسین به زائرانش
| ادامه مطلب...

بعضي از موثقين اهل علم در نجف اشرف نقل كردند از مرحوم عالم زاهد شيخ حسين بن شيخ مشكور كه فرمود در عالم رويا ديدم در حرم مطهر حضرت سيدالشهدا(ع ) مشرف هستم و يك نفر جوان عرب وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت هم با لبخند جوابش را دادند . فردا شب كه شب جمعه بود به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه اي از حرم توقف كردم ناگاه همان عرب را كه در خواب ديده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولي حضرت سيدالشهدا(ع ) را نديدم و مراقب آن بودم تا از حرم خارج شد عقبش رفتم و سبب لبخندش را به امام (ع ) پرسيدم و تفصيل خواب خود را برايش نقل كردم و گفتم چه كرده اي كه امام (ع ) با لبخند به تو جواب مي دهد گفت مرا پدر و مادر پيري است و در چند فرسخي كربلا ساكن هستيم و شبهاي جمعه كه براي زيارت مي آيم يك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مي آوردم و هفته ديگر ماردم را مي آوردم تا اين كه شب جمعه اي كه نوبت پدرم بود چون او را سوار كردم مادرم گريه كرد و گفت : مرا هم بايد ببري شايد هفته ديگر زنده نباشم . 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: عنایت امام حسین به زائرانش,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:13
عنایت امام حسین به زائرانش
| ادامه مطلب...

بعضي از موثقين اهل علم در نجف اشرف نقل كردند از مرحوم عالم زاهد شيخ حسين بن شيخ مشكور كه فرمود در عالم رويا ديدم در حرم مطهر حضرت سيدالشهدا(ع ) مشرف هستم و يك نفر جوان عرب وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت هم با لبخند جوابش را دادند . فردا شب كه شب جمعه بود به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه اي از حرم توقف كردم ناگاه همان عرب را كه در خواب ديده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولي حضرت سيدالشهدا(ع ) را نديدم و مراقب آن بودم تا از حرم خارج شد عقبش رفتم و سبب لبخندش را به امام (ع ) پرسيدم و تفصيل خواب خود را برايش نقل كردم و گفتم چه كرده اي كه امام (ع ) با لبخند به تو جواب مي دهد گفت مرا پدر و مادر پيري است و در چند فرسخي كربلا ساكن هستيم و شبهاي جمعه كه براي زيارت مي آيم يك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مي آوردم و هفته ديگر ماردم را مي آوردم تا اين كه شب جمعه اي كه نوبت پدرم بود چون او را سوار كردم مادرم گريه كرد و گفت : مرا هم بايد ببري شايد هفته ديگر زنده نباشم . 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: عنایت امام حسین به زائرانش,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:13
امام حسین و ساربان


امام صادق عليه السلام فرمود : زني در كعبه طواف مي كرد و مردي هم پشت سر آن زن مي رفت . آن زن دست خود را بلند كرده بود كه آن مرد دستش را به روي بازوي آن زن گذاشت ؛ خداوند دست آن مرد را به بازوي آن زن چسبانيد .
مردم جمع شدند حتي قطع رفت و آمد شد . كسي را به نزد امير مكه فرستادند و جريان را گفتند . او علما را حاضر نمود ، و مردم هم جمع شده بودند كه چه حكم و عملي نسبت به اين خيانت و واقعه كنند ، متحير شدند ! امير مكه گفت : آيا از خانواده پيامبر صلي الله عليه و آله كسي هست ؟
گفتند : بلي حسين بن علي عليه السلام اينجاست . شب امير مكه حضرت را خواستند و حكم را از حضرتش پرسيدند .
حضرت اول رو به كعبه نمود و دستهايش را بلند كرد و مدتي مكث فرمود : و بعد دعا كردند . سپس آمدند دست آن مرد به قدرت امامت از بازوي آن زن جدا نمودند .
امير مكه گفت : اي حسين عليه السلام آيا حدي نزنم ؟ گفت : نه .
صاحب كتاب گويد : اين احساني بود كه حضرت نسبت به اين ساربان كرد اما همين ساربان در عوض خوبي و احسان حضرت در تاريكي شب يازدهم به خاطر گرفتن بند شلوار امام دست حضرت را قطع كرد



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام حسین و ساربان,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:10
محمد بن بشیر حضری
| ادامه مطلب...

شب عاشورا زينب عليه السلام به امام حسين عليه السلام عرض مي كند : برادرم نكند اصحاب تو فردا ترا رها كنند و تنها بگذارند ؟ حضرت فرمود بخدا قسم آنها را امتحان كردم آنقدر به شهادت علاقمند هستند مانند مانوس بودن طفل به شير پستان مادر .
شب عاشورا وقتي حضرت سخنراني كرد و اجازه داد هر كس مي خواهد برود ، هر كدام سخني درباره موافقت با امام گفتند ، پس امام جايگاهشان را به آنها نشان داد و بر يقين آنها افزود و روز عاشورا احساس درد نيزه و شمشير نمي كردند ! ! در شب عاشورا به محمد بن بشير حضري خبر دادند كه پسرت را در مرز ري (شاه عبدالعظيم ) اسير گرفتند ، گفت : عوض جان او و جان خود را از آفريننده جانها مي گيرم ، من دوست ندارم كه او را اسير كنند و من پس از او زنده و باقي بمانم .
چون حضرت كلام او را شنيد فرمود : خدا ترا رحمت كند ، من بيعت خويش را از تو برداشتم برو فرزند خود را از اسيري نجات بده .
محمد عرض كرد : مرا جانوران درنده زنده بدرند و طعمه خود كنند ، اگر از خدمت تو دور شوم .
امام فرمود : اين جامه هاي قيمتي را بردار بده به فرزند ديگرت تا برود براي آزادي برادرش بكوشد ، پس پنج جامه برد به او عطاء كرد كه هزار دينار قيمت داشت .
آري محمد بن بشير در حمله اول كه عده اي شهيد شدند ، به لقاء الهي پيوست

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:9
دعای امام سجاد


بعد از شهادت امام حسين عليه السلام تا قريب پنج سال خانواده شهداء كربلاء مشغول نوحه و مصيبت بودند ، حتي زني از بني هاشم سرمه در چشم نكشيد و خود را خضاب نكرد و دود از مطبخ بني هاشم برنخواست تا آنكه پنج سال بعد از كربلا عبيدالله بن زياد همه كاره يزيد به دست ابراهيم فرزند مالك اشتر در سي و نه سالگي در روز عاشورا سال 65 هجري قمري بدرك واصل شد .
چون مختار سر عبيدالله را براي امام سجاد عليه السلام فرستاد ، حضرت مشغول غذا خوردن بود ، سجده شكر به جاي آورد و فرمود :
روزي كه ما را بر عبيد الله بن زياد (استاندار كوفه ) وارد كردند او غذا مي خورد من از خداي خود در خواست كردم از دنيا نروم تا سر او را در مجلس غذاي خود مشاهده كنم ، همچنانكه سر پدر بزرگوارم مقابل او بود و غذا مي خورد ، خداي جزاي خير دهد مختار را خونخواهي ما نمود ، و به اصحاب خود فرمود : همه شكر كنيد .
و نقل است كه در مجلس امام سجاد يكي عرضه داشت كه چرا حلوا امروز غذاي ما نيست ؟ فرمود : امروز زنان ما مشغول شادي بودند چه حلوايي شيرين تر از نظر كردن به سر دشمن ماست

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: دعا, امام, سجاد,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:7
امیر کبیر[یاد حسین]
| ادامه مطلب...

مرحوم آیت الله اراکی درباره شخصیت والای میرزا تقی خان امیرکبیر فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت

پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟

با لبخند گفت: خیر

سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟

گفت: نه

با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟

جواب داد: هدیه مولایم حسین است!

گفتم: چطور؟

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: یاد, حسین,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:5
آفرین پسرم


عبداللّه بن عمیر کلبی، یکی از افرادی است که در کربلا هم زنش همراهش بود و هم مادرش. مرد خیلی قوی و شجاعی بود. وقتی می خواهد به میدان برود، زن او مانع می شود و می گوید: کجا می روی؟ من را به کی می سپاری؟ (تازه عروسی کرده بود) پس من چه کنم؟ فوراً مادر ش آمد جلو و گفت: پسرم! مبادا حرف زنت را بشنوی، امروز روز امتحان تو است، اگر امروز خود را فدای حسین نکنی، شیر پستانم را به تو حلال نخواهم کرد. این مرد بزرگ می رود می جنگد تا شهید می شود. بعد همین زن، عمود خیمه ای را برمی دارد و به دشمن حمله می کند. اباعبد الله(ع) فریاد می کند: ای زن! برگرد، خدا بر زنان جهاد را واجب نکرده است. امر آقا را اطاعت می کند، ولی دشمن رذالت می کند. سر این مرد بزرگ را از بدن جدا کرده و برای مادرش پرتاب می کنند… سر جوانش را بغل می گیرد، به سینه می چسباند، می بوسد [و می گوید:] مرحبا پسرم! آفرین پسرم! حالا دیگر من از تو راضی شدم و شیرم را به تو حلال کردم. بعد آن را به طرف لشکر دشمن می اندازد و می گوید: ما چیزی را که در راه خدا داده ایم پس نمی گیریم.



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: آفرین, پسرم,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:4
یاران وفادار
| ادامه مطلب...

يكى از علماى بزرگ شيعه مى گويد: من از هنگامى كه خواندم يا شنيدم كه امام حسين (ع ) درشب عاشورا فرمود: من اصحابى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم در اين حرف دچار تريد شدم و نمى توانستم بپذيرم كه اين سخن از اباعبداللّه (ع ) باشد زيرا با خود مى انديشيدم كه اصحاب آن حضرت خيلى هنر نكردند خوب امام حسين است و ريحانه پيغمبر و امام زمان و فرزند على (ع ) و زهراى اطهر است هر مسلمان عادى هم اكر امام حسين (ع ) را در ن وضع ميديد او را يارى مى كرد و انها كه يارى كردند بنابر اين خيلى هم قهرمانى به خرج نداند و انها كه يارى نكردند خيلى آدمهاى پست و بدى بودند. پس از مدتى كه در اين فكر بودم خداوند متعال انكار مى خواست مرا از اين غفلت و جهالت و اشتباه بيرون بياورد لذا شبى در عالم رويا ديدم صحنه كربلاست .

من هم در خدمت ابا عبداللّه (ع ) آماده ام خدمت حضرت رفبم سلام كردم گفتم : يابن رسول اللّه من براى يارى شما آمده ام .
امام (ع ) فرمود به موقع به تو دستور مى دهم .
كم كم وقت نماز فرا رسيد (همانطور كه در كتب مقتل خوانده بوديم كه سعيد بن عبداللّه حنفى و افراد ديگرى آمدند خود را سپر ابا عبداللّه قرار دادند تا ايشان نماز بخوانند)



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: یاران وفادار,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:3
مهربانی امام حسن


نجيح گويد: حسن بن علي عليه السلام را ديدم كه مشغول خوردن غذا بود و سگي روبروي او قرار گرفته بود، هر لقمه اي كه مي خورد يك لقمه هم به آن سگ مي داد.
عرض كردم: يابن رسول الله! اين سگ را از خود دور نمي كني؟
حضرت فرمود: رهايش كن زيرا من از خداوند حيا مي كنم كه جانداري به من نگاه كند و من بخورم و به او نخورانم

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام حسن2,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 17:26
رعایت حق تقدم


روزي پيامبر صلي الله عليه و آله در حال استراحت بود، فرزندشان امام حسن عليه السلام آب خواست، حضرت نيز قدري شير دوشيد و كاسه شير را به دست وي داد، در اين حال، حسين عليه السلام از جاي خود بلند شد تا شير را بگيرد، اما رسول خدا صلي الله عليه و آله شير را به حسن عليه السلام داد.
حضرت فاطمه عليهاالسلام كه اين منظره را تماشا مي كرد عرض كرد:
- يا رسول الله! گويا حسن را بيشتر دوست داري؟
پاسخ دادند:- چنين نيست، علت دفاع من از حسن عليه السلام حق تقدم اوست، زيرا زودتر آب خواسته بود. بايد نوبت را مراعات نمود

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: رعایت حق تقدم,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 17:21
او فرزند پیامبر و تو فرزند علی


در جنگ جمل امير المو منين عليه السلام فرزندش محمد حنفيه را خواست و نيزه اي به او داد و فرمود: با اين نيزه به لشكر دشمن حمله كن.
محمد حنفيه نيزه را گرفت و حمله كرد اما عده اي از دشمن جلوي او را گرفتند و در نتيجه نتوانست پيشروي كند. وقتي به سوي پدر بازگشت امام حسن عليه السلام نيزه را از او گرفت و بر دشمن حمله برد و او را طعمه نيزه خويش ساخت و پيروزمندانه با نيزه خون آلود بسوي پدر بازگشت.
محمد حنفيه كه اين شجاعت را مشاهده كرد از شكست خود سرافكنده شد.امام علي عليه السلام به او فرمود: ناراحت نباشد او فرزند پيامبر و تو فرزند علي

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 17:21
نه هزار سال عبادت


ميمون بن مهران گفت : نزد امام حسن عليه السلام نشسته بودم كه مردي آمد و گفت : اي فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله فلان شخص از من طلبي دارد ولي من پولي ندارم ، براي همين او مي خواهد مرا زنداني كند .
امام فرمود : در حال حاضر مالي ندارم كه بدهي تو را بدهم ؛ او عرض كرد : پس شما كاري كنيد كه او مرا زنداني نكند .
امام در حالي كه در مسجد مشغول عبادت (اعتكاف ) بود ، كفشهاي خود را به پا كرد . من گفتم اي فرزند رسول خدا مگر فراموش كرديد كه در حال اعتكاف هستيد (و نبايد از مسجد خارج شد) ؟ فرمود :
فراموش نكرده ام اما از پدرم شنيده ام كه رسول الله مي فرمود : كسي كه در بر آوردن حاجت برادر مسلمان خود بكوشد ، مانند كسي است كه نه هزار سال ، روز را به روز و شب را به عبادت مشغول بوده است

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام حسن 1,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 17:18
از ناحیه فرزندت حسین به من انتقال می یابد


امام حسن در دوران هفت سالگي ، به مسجد مي رفت ، و پاي منبر رسول خدا (ص ) مي نشست ، و آنچه در مورد وحي ، از آن حضرت مي شنيد، به منزل ، باز مي گشت و براي مادرش فاطمه زهرا (ع ) نقل مي كرد (به اين ترتيب كه همچون ، يك خطيب ، روي متكايي مي نشست ، و سخنراني مي نمود، و در ضمن سخنراني آنچه از پيامبر (ص ) فرا گرفته بود، بيان مي كرد).
حضرت علي (ع ) هرگاه وارد منزل مي شد و با فاطمه زهرا(ع )، سخن مي گفت ، در مي يافت كه فاطمه (ع ) آنچه از آيات قرآن ، نازل شده ، اطلاع دارد، از او پرسيد: ((با اينكه شما در منزل هستيد، چگونه به آنچه كه پيامبر (ص ) در مسجد بيان كرده ، آگاه هستي ؟!)).
فاطمه زهرا(ع )، جريان را به عرض رساند، كه اين آگاهي ، از ناحيه فرزندت حسن (ع ) به من انتقال مي يابد.
روزي علي (ع ) در خانه مخفي شد، حسن (ع ) كه در مسجد، وحي الهي را شنيده بود، وارد منزل شد و طبق معمول بر متكا نشست ، تا به سخنراني بپردازد، ولي لكنت زبان پيدا كرد، حضرت زهرا (ع ) تعجب نمود!، حسن (ع ) به مادر عرض كرد: ((تعجب مكن ، چرا كه شخص بزرگي ، سخن مرا را مي شنود، و استماع او مرا، از بيان مطلب ، باز داشته است )).در اين هنگام علي (ع ) از مخفيگاه خارج شد و فرزندش ، حسن (ع ) را بوسيد

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 17:13
گریه حضرت فاطمه و زنان انصار برای حضرت حمزه سیدالشهدا
| ادامه مطلب...

هنگاميكه جنگ احد پايان يافت پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: چه كسي خبر از عمويم حمزه دارد حارث بن صمت گفت : من جاي او را مي دانم حضرت او را فرستادند ولي وقتي چشمش به جسد حمزه افتاد راضي نشد بيايد خبر دهد. حضرت رسول صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام آمد حمزه را كه به آن حال ديد او هم راضي نشد اين خبر را براي حضرت بياورد، تا اينكه خود پيغمبر تشريف آورد، كنار جسد حمزه ايستاد ديد او را کشته اند، شكمش را شكافته و كبدش را بيرون آورده اند گريه آن جناب را فرا گرفت شروع به گريه كردن نمود فرمود: لك الحمد و انت المستعان و اليك المشتكي ثم قال لن اصاب بمثل حمزه ابدا حمد و سپاس از براي تو است اي خدا! تو يار و ياور مايي بسوي تو از ستمكاران شكايت ما است فرمود: مصيبتي چون مصيبت حمزه بر من وارد نخواهد شد اگر خداوند مرا بر قريش نصرت دهد هفتاد نفر از آنها را مثله خواهم كرد در اينجا جبرييل اين آيه را آورد: و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ولين صبرتم فهو خير للصابرين .
اگر كيفر كرديد همانند آنچه به شما ستم شده است كيفر نماييد اگر شكيبايي كنيد صبر بهتر است براي صابرين . حضرت سه مرتبه فرمود: صبر مي كنم آنگاه رداي خود را بر روي حمزه انداخت . هر گاه به طرف سر مي كشيد پايش بيرون مي ماند به طرف پا كه مي كشيد سرش خارج مي شد قسمت سر را پوشانيد بر روي پاهاي حمزه خاشاك بيابان ريخت .

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: گریه, حضرت, فاطمه,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 17:8
4 سفارش مهم


حضرت فاطمه زهرا(س) می فرماید: در حالی که بستر خود را پهن کرده بودم، رسول خدا(ص) بر من وارد شد و فرمود: ای فاطمه، سر به بستر خواب مگذار مگر این که چهار عمل را انجام دهی: قرآن را ختم کن، پیامبران را شفیع خود قرار بده، اهل ایمان را از خویش راضی گردان و یک حج و عمره انجام بده.
پدرم این چهار دستور را داد و مشغول نماز شد. من هم در حالی که انجام این چهار کار را مشکل می دیدم، به فکر فرو رفتم و صبر کردم که نماز پدرم تمام شود و برای انجام آن اعمال راهنمایی بگیرم. وقتی نماز حضرتش به پایان رسید، عرض کردم: ای رسول خد، چهار دستور به من دادی که برای انجام آن در این وقت کم توانایی ندارم. آن حضرت لبخندی زد و بعد فرمود:
اگر (قل هو الله احد) را سه مرتبه بخوانی، مثل این است که یک ختم قرآن انجام داده ای;
و اگر بر من و پیامبران قبل از من صلوات بفرستی، همه ما روز قیامت شفیعان تو هستیم;
و اگر برای اهل ایمان از خداوند آمرزش بخواهی، همه آنان از تو رضایت مند خواهند شد;
و اگر بگویی: (سبحان الله والحمدلله ولا اله الا الله والله اکبر) مانند این است که حج و عمره انجام داده ای.



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: 4, سفارش, مهم,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 17:7
بهترین لباس عروس
| ادامه مطلب...

تا حال چنين عروسى ساده اى نديده بودم ! دور از هر گونه تجمل گرايى و ريخت و پاش ! اصلا شبيه عروسى هاى ديگر نبود.
مراسم در خانه عروس پايان يافته و طبق رسم شهر، نوبت آن بود كه عروس ‍ به همراه چند زن ، تا منزل داماد همراهى شود. هر چه نگاه كردم زر و زيور و جواهراتى نديدم ! اما به مناسبت عروسى ، عروس فقط يك پيراهن نو پوشيده بود! چادرش همان چادر قبلى و روسريش روسرى قديمى بود!
حتى كفش نخريده بود!
زير لب گفتم : خدايا! مبادا عروسى من چنين باشد! بالاخره من هم مثل هر دخترى ، آرزو دارم برايم عروسى مفصلى بگيرند و لباس عروسى بپوشم و خوش باشم !
غرق در اين افكار بودم كه سر و صداى زنانى كه عروس را همراهى مى كردند، مرا به خود آورد. آنان از سادگى بيش از حد عروسى شگفت زده شده بودند.
بعضى مى گفتند: دختر پيامبر و چنين مراسمى ! خيلى عجيب است !



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: بهترین, لباس, عروس,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 17:4
حاجت جوان در کنار کعبه
| ادامه مطلب...

يك روايت جالب از خالد بن ربعى به چند سند ذكر فرموده تا اينكه رسيده به على (عليه السلام) او گفته در روايت آمده است كه روزى على (عليه السلام) براى حوائج خود داخل مكه شدند ديدند عربى را كه پرده كعبه را گرفته و با خدا حرف مى‏زند.

يا صاحب البيت، البيت بيتك و الضيف ضيفك و لكل ضيف من ضيفه حق فاجعل حقى منك الليله المغفره، فقال اميرالمومنين لاصحابه اما تسمعون كلام الاعرابى قالوا نعم

عربى آمد پرده خانه را گرفت، عرض كرد: اى صاحب خانه، خانه خانه شما است، مهمان هم مهمان شما است و هر مهمانى بر صاحب خانه حقى دارد حق مرا آمرزش گناهم قرار بده (يعنى به جاى طعام گناهم را عفو فرماييد) على (عليه السلام) رو كرد به اصحاب خود فرمودند: آيا شنيديد كلام اعرابى را؟ گفتند: بلى.

بعد على (عليه السلام) فرمودند: كه خداوند كريم‏تر از آن است كه مهمانش را ناراضى كند اينها در شب اول واقع گرديد، فرمود: شب دوم باز آن عرب آمد، پرده مكه را گرفته و مى‏گويد: اى خداى عزيز و گرامى اكرام كن مرا به عزت خودت و متوجه تو هستم، بحق محمد و آل محمد قسم مى‏دهم عطا كن مرا چيزى را كه به غير از تو كسى به من عطا نمى‏كند و دورگردان از من چيزى را كه قادر نيست احدى غير از تو يعنى مرا اهل بهشت گردان و آتش را از من دور گردان، على (عليه السلام) به اصحاب خود فرمود: قسم بخدا كه رسول الله صلى‏الله عليه و آله به من خبر داد كه اين اعرابى از خدا بهشت مى‏خواهد و خدا عطا مى‏كند و سوال مى‏كند صرف آتش را خدا صرف مى‏كند آتش را از او، على (عليه السلام) فرمود: چون شب سوم شد على (عليه السلام) ديد ايضا مرد اعرابى پرده را گرفته، عرض مى‏كند: خداوند شب اول آمدم به درگاه تو طلب آمرزش گناهان خود كردم مرا آمرزيدى. 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: حاجت, جوان, در, کنار, کعبه,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 15:32
حاضر جوابی حضرت علی


یکی از یهودیان، از روی غرض ورزی به امیر مؤ منان علی علیه السلام گفت: شما هنوز جنازه پیامبرتان را دفن نکرده بودید که درباره اش اختلاف نمودید!

حضرت علی علیه السلام در پاسخ فرمود: ما درباره وصی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم اختلاف کردیم نه درباره خودش. اما شما (اجداد شما) یهودیان، پس از آن که به همراه موسی علیه السلام از دریا گذشتید و فرعونیان غرق شدند، به پیامبر خود گفتید: برای ما معبودی (بتی) قرار بده، همان گونه که بت پرستان معبودانی از بت دارند. موسی علیه السلام در جواب فرمود: شما جمعیتی نادان هستید

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: حاضر, جوابی, حضرت, علی,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 15:31
آبروی مومن


اميرمؤمنان (ع ) مقدار پنج وسق (حدود پنج بار) خرما براى مردى فرستاد، آن مرد شخصى آبرومند بود و از كسى تقاضاى كمك نمى كرد، شخصى در آنجا بود به على (ع ) گفت : ((آن مرد كه تقاضاى كمك نكرد، چرا براى او خرما فرستادى ؟ بعلاوه يك وسَق براي او كافى بود.)) امير مؤمنان على (ع ) به او فرمود: خداوند امثال تو را در جامعه ما زياد نكند، من مى دهم تو بخل مى ورزى ، اگر من آنچه را كه مورد حاجت او است ، پس از سؤ ال(درخواست) او، به او بدهم ، چيزى به او نداده ام بلكه قيمت چيزى (آبروئى ) را كه به من داده ، به او داده ام ، زيرا اگر صبر كنم تا او سؤ ال كند، در حقيقت او را وادار كرده ام كه آب رويش را به من بدهد، آن روئى را كه در هنگام عبادت و پرستش خداى خود و خداى من ، به خاك مى سائيد.))



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: آبروی, مومن,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 15:29
بهترین فرد امت رسول الله


حضرت زهرا عليهاالسلام بيمار شده بود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى ديدار او آمده بود سپس فرمود: زهراى من حالت چطور است ؟ چرا غمگين هستى ؟ فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: پدر كسالت دارم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا به چيزى ميل دارى ؟ فاطمه عليهاالسلام عرض كرد به انگور ميل دارم ولى مى دانم كه اكنون فصل انگور نيست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خدا قدرت آن را دارد كه انگور براى ما بفرستد آنگاه چنين كرد اللهم ائتنا به مع افضل امتى عندك منزله خدايا انگور را همراه كسى كه از نظر مقام بهترين فرد امت من در پيشگاه تو است نزد ما بفرست . چند لحظه اى نگذشت كه على (عليه السلام ) وارد خانه شد و ديدند زنبيلى و زير عبا به دست گرفته است . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: الله اكبر، الله اكبر، خدايا همانگونه كه دعاى مرا (در مورد بهترين فرد امت ) به على اختصاص دادى شفاى دختر مرا در اين انگور قرار بده فاطمه زهرا عليهاالسلام از آن انگور خورد و هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از خانه بيرون نرفته بود كه آن بانوى بزرگوار شفا يافت.



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 15:28
پرسش بی پاسخ


مسافرى از كوفه به بغداد مراجعت مى كند، و به خدمت ((اسماعيل بن على حنبلى )) امام حنابله عصر مى رسد.
اسماعيل از مسافر مى خواهد آنچه را كه در كوفه ديده است شرح دهد.
مسافر در ضمن نقل وقايع با تاءسف زياد جريان انتقادهاى شديد شيعه را در روز عيد غدير از خلفا اظهار كرد.
فقيه حنبلى گفت : تقصير آن مردم چيست ؟ اين در را خود على (ع ) باز كرد.
آن مرد مسافر گفت : پس تكليف ما در اين ميان چيست ؟
آيا اين انتقادها را صحيح و درست بدانيم يا نادرست ؟
اگر صحيح بدانيم يك طرف را بايد رها كنيم و اگر نادرست بدانيم طرف ديگر را!
اسماعيل با شنيدن اين پرسش از جا حركت كرد و مجلس را به هم زد. همين قدر گفت :
- اين پرسشى است كه خود من هم تاكنون پاسخى براى آن پيدا نكرده ام

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 15:27
دست هایم رو به خداست


وقتى حضرت امير (عليه السلام ) بدنيا آمد، فاطمه بنت اسد همانند ساير نوزادان على (عليه السلام ) را قنداق مى كرد و دستهاى آن حضرت را در قنداق مى بست . اما بعد از اينكه فاطمه به سراغ على (عليه السلام ) مى آمد، مشاهده مى كرد دستهاى آن حضرت بيرون از قنداق است و پارچه ها هم پاره شده است ، فاطمه بنت اسد دو پارچه مصرى محكم آورد دستهاى آن حضرت را محكم تر از قبل بست و آنگاه حضرت را در گهواره خود گذاشت ، حضرت امير (عليه السلام ) با تكانى ، مجدد دستمال ها را پاره كرد و دست خود را از قنداق بيرون آورد، مجدد فاطمه بنت اسد با سه پارچه محكم دست هاى حضرت را مى بندد، اجمالا تا هفت بار و هفت پارچه بر روى هم ، دست هاى حضرت را در قنداق مى بندد باز حضرت دستان خود را باز مى نمايد. آنگاه حضرت على (عليه السلام ) به مادر خود مى فرمايد.
مادر دست مرا رها كن ، دست على بايد باز باشد كه به درگاه خدا دراز كند

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 15:26
جوانمردی در بخشش


در زمان حاتم طایی، عده ای از دشمنان وی با لشگریان خود برای سرکوبی خاتم و قومش قیام کرده بودند.
حاتم، سوار بر اسب خود شده و نیزه خود را برداشت و با اعلام، لشگریان خود را جمع کرد تا به جنگ دشمن بروند ، هنگامیکه دو لشگر در برابر هم در آستانه جنگ ، قرار گرفتند
یکی از لشگریان دشمن گفت : ای حاتم نیزه خود را به من ببخش ( یا حاتم اهب لی رمحک)

حاتم بی درنگ نیزه را به دشمن بخشد! به حاتم گفتند تو با این کار ، خود را به هلاکت انداختی؟ ! ( در این موقعیت حساس علاوه بر اینکه اسلحه تو رفت ، دشمن نیرومندتر شد).
حاتم- تمام این مطالب را می دانم و لیکن، جواب آن کسی را می گوید : به من ببخش چه بدهم: ! ولکن ما جواب من یقول لک: هب لی؟ 1

قال الإمام علی علیه السلام: کن عفوا فی قدرتک، جوادا فی عسرتک، مؤثرا مع فاقتک، یکمل لک الفضل. 2

امام علی علیه السّلام فرمود:: زمانی که قدرت داری با گذشت باش و در زمان تنگدستی بخشنده و در عین نیازمندی ایثارگر، تا فضل تو به کمال رسد.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 15:25
رهبر فاسق و رهبر عادل


احـنـف بـن قـیس می گوید: نزد معاویه رفتم، در مجلس او آن قدر شـیـریـنـی و تـرشـی آوردنـد کـه تعجب کردم. بعد از آن، غذاهای رنـگـارنگ در سفره او چیدند که من نام آن ها را ندانستم، و نام یـک یـک آن هـا را از او مـی پرسیدم و او جواب می داد. وقتی که معاویه غذاهای خود را توصیف کرد، گریه ام گرفت.

گفت: چرا گریه می کنی؟

گـفـتم: به یادم آمد که شبی در محضر علی(ع) بودم. هنگام افطار، آن حـضرت مرا تکلیف ماندن کرد، آن گاه انبانی[ کیسه ای] که سرش بـسـته بود و مهر زده شده بود طلبید، گفتم: در این انبان چیست؟

فرمود: سویق[ آرد نرم] جو است.

عـرض کردم: ترسیدی کسی از آن بردارد و یا بخل کردی که این گونه سر آن را مهر کرده ای؟

فـرمـود: نه ترسیدم و نه بخل کردم، بلکه ترسیدم فرزندانم آن را با روغن یا زیتون بیالایند[ تا من سویق روغنی بخورم]. گفتم: اگر چنین غذایی بخوری مگر حرام است؟

فـرمـود: حـرام نـیـست، ولی بر امامان عادل واجب است که به قدر فـقـیـرترین مردم، نصیب خود را بردارند تا مستمندان از جاده حق بیرون نروند

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: رهبر, فاسق, و, رهبر, عادل,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 1:49
ترس از خدا.


ابودرداء می گوید: شبی امیرمؤمنان(ع) را دیدم که از مردمان کنار گرفته و در مکان خلوتی مشغول مناجات با پروردگار و گریه و زاری است و می فرمود: بار خدایا! چه بسیار گناهانی که با بردباری از عقوبتش درگذشتی و چه بسیار جرایمی که به کرم و بزرگواری ات آن را آشکار نساختی! بار خدایا!…
ناگاه دیدم صدا خاموش شد, گفتم: حتماً حضرت را خواب برده است. رفتم تا آن حضرت را بیدار کنم. چون ایشان را حرکت دادم, دیدم همچون چوب خشک شده ای است. گفتم: إنّا لِلّهِ وَإنّا إلَیهِ راجِعُون. حضرت از دنیا رفت.

به خانه آن حضرت رفتم و فاطمه(س) را از این امر آگاه ساختم. فرمود: این حالتی است که از ترس خدا هر شب بر او عارض می شود. پس از اندکی, آب بر چهره او پاشیدم تا به هوش آمد.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: ترس, از, خدا, , ,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 1:47
خدمت به جوانان
| ادامه مطلب...

روزى امام على(ع) در كنار خانه خدا مرد جوانى را ديد كه بر پرده كعبه چسبيده و با حال خوش دعا مى‏كند. مرد جوان، شب اول از خدا آمرزش گناهانش را طلب كرد و شب دوم عزت دنيا و آخرت را خواست.
و در شب سوم خود را به ركن چسبانيده و مى‏گفت: اى خدايى كه مكانى گنجايش تو را ندارد و نه مكانى از تو تهى است، به اين جوان غريب محتاج چهار هزار درهم بده:
اميرمؤمنان(ع) نزد او رفت و فرمود: «اى جوان، دو شب گذشته از خدا هر چه خواستى به تو داد. حالا چهار هزار درهم را براى چه مى‏خواهى؟»
جوان عرض كرد: هزار درهم براى ازدواج مى‏خواهم، هزار درهم براى پرداخت قرض، هزار درهم براى خريد خانه و هزار درهم براى مخارج زندگى.
امام على(ع) فرمودند: وقتى از مكه برگشتم، به خانه‏ام بيا.
جوان عرب يك هفته در مكه ماند، سپس به مدينه آمد و ندا داد: چه كسى مرا به منزل اميرالمؤمنين على(ع) راهنمايى مى‏كند؟



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: خدمت, به, جوانان,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 1:46
عظمت علم مولا علی(ع)


روزى على (ع) در زمان خلافتش بالاى منبر فرمود: ((قبل از آنكه از ميان شما بروم هر سؤ ال داريد بپرسيد، چرا كه من به راههاى آسمانها آگاهتر از راههاى زمين هستم .))
يك نفر از حاضران برخاست و گفت : جبرئيل در كجاست ؟ على (ع) به آسمان و مشرق و مغرب نگاه كرد، و بعد از چند لحظه به او فرمود: ((همه جا را ديدم ، ولى جبرئيل را نديدم ، جبرئيل تو هستى )) حاضران ديدند آن سؤ ال كننده از نظرها پنهان شد، و هنگام رفتن خطاب به امير مؤ منان على (ع) مى گفت : ((حقّا كه تو در سخن خود راستگو هستى !))



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: عظمت, علم, مولاوعلی, (, ع, ),
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 1:44
ساده زیستی امیرالمومنین


سید علی همدانی در کتاب ذخیرةالملوک آورده است: امیرمؤمنان علی(ع) در مسجد کوفه اعتکاف کرده بود که بادیه نشینی هنگام افطار به محضر او رسید. حضرت مقداری آرد جو همراه داشت. به او تعارف کرد و او نتوانست میل کند. از آن جا به خانه حسن و حسین(علیهم السلام) رفت و با آن ها غذا خورد. به هنگام غذا گفت: فقیری را دیدم که دلم برایش سوخت و نمی توانم چیزی تناول کنم و از آن ها خواست مقداری غذا برای آن فقیر ببرند.
امام حسن(ع) پرسید: آن فقیر کجا و کیست؟ آن مرد داستان را تعریف کرد. صدای گریه امام حسن(ع) بلند شد و فرمود: او پدرم علی(ع) امیرمؤمنان و خلیفه مسلمانان است.



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 1:41
تهمت از آسمان و کوه ها،سنگین تر است.
| ادامه مطلب...

یک روز مردی که طالب دانش و معرفت بود برای دریافت پاسخ هفت مسئله، پس از پیمودن هفتصد فرسنگ راه، به نزد امیرالمؤمنین علی (ع) آمد و گفت: «یا امیرالمؤمنین! من هفتصد فرسخ راه آمده ام تا از هفت مسئله سؤال کنم». امام (ع) فرمود: «هر سؤالی مایلی بپرس.»

آن مرد گفت: 1 - سنگین تر از آسمان، پهناورتر از زمین، بی نیازتر از دریا، سخت تر از سنگ، سوزان تر از آتش، سردتر از سرما و تلخ تر از زهر چیست؟

حضرت در پاسخ او فرمود:

- از آسمان سنگین تر، تهمت و افترا بر شخص بی گناه است؛

- از زمین پهناورتر، دامنه حق و حقیقت است؛ 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: تهمت, از, آسمان, ها, و, کوه, ها, سنگین, تر, است,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 1:39


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.