یک جهان در یک جسم
| ادامه مطلب...

روزى يك نفر نصرانى به محضر مبارك امام جعفرصادق عليه السلام شرفياب شد و پيرامون تشكيلات و خصوصيّات بدن انسان سؤ ال هائى را مطرح كرد؟
امام جعفر صادق عليه السلام در جواب او اظهار داشت :
خداوند متعال بدن انسان را از دوازده قطعه تركيب كرده و آفريده است ، تمام بدن انسان داراى 246 قطعه استخوان ، و 360 رگ مى باشد.
رگ ها جسم انسان را سيراب و تازه نگه مى دارند، استخوان ها جسم را پايدار و ثابت مى دارند، گوشت ها نگه دارنده استخوان ها هستند، و عصب ها پى نگه دارنده گوشت ها مى باشند.
سپس امام عليه السلام افزود:
خداوند دست هاى انسان را با 82 قطعه استخوان آفريده است ، كه در هر دست 41 قطعه استخوان وجود دارد و در كف دست 35 قطعه ، در مچ دو قطعه ، در بازو يك قطعه ؛ و شانه نيز داراى سه قطعه استخوان مى باشد.
و همچنين هر يك از دو پا داراى 43 قطعه استخوان است ، كه 35 قطعه آن در قدم و دو قطعه در مچ و ساق پا؛ و يك قطعه در ران .

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:23
گشایش بعد از صبر
| ادامه مطلب...

بانوي بينوايي ، يگانه پسرش به سفر رفته بود ، و سفر او طولاني شد . او سخت نگران شده بود و به حضور امام صادق عليه السلام آمد و گفت : پسرم به مسافرت رفته و سفرش بسيار طول كشيده و هنوز برنگشته و بسيار نگرانم .
امام فرمود : اي خانم صبر كن ، در پرتو آن خود را نگهدار . آن بانو رفت و پس از چند روز انتظار باز پسرش نيامد ، كاسه صبرش لبريز گرديد و به محضر امام آمد و گفت : پسرم نيامده ، سفرش طول كشيد ، چه كنم ؟ امام فرمود : مگر نگفتم صبر و مقاومت كن . گفت : سوگند به خدا صبرم به درجه آخر رسيده و ديگر تاب و توان صبر را ندارم !
فرمود : اكنون به خانه ات برو كه پسرت آمده است . او سراسيمه به سوي خانه اش رفت ، و ديد پسرش از مسافرت بازگشته است ، بسيار خوشحال شد و با خود گفت : مگر بر امام وحي نازل مي شود ، او از كجا فهيد كه پسرم آمده است ؟ ! بروم اين موضوع را از خودش بپرسم .

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:21
مفضل بن عمر و کبوتر بازان[تحقیر]
| ادامه مطلب...

روزي نامه اي به امضاي عده اي از بزرگان شيعه به دست امام صادق عليه السلام رسيد كه چند نفر از آنان خود حامل نامه بودند . 
شكايت درباره رفاقت (مفضل بن عمر) وكيل امام صادق عليه السلام در كوفه با عده اي كبوتربازان و به ظاهر بي بند و بار بود . 
امام عليه السلام پس از خواندن نامه ، نامه اي دربسته به وسيله همان چند نفر براي مفضل فرستاد . از حسن اتفاق موقعي نامه رسيد كه امضاء كنندگان در خانه او بودند . 
او نامه را در حضور آنان باز كرد و خواند و سپس به دست آنها داد . آنان از مضمون نامه مطلع شدند كه امام در اين نامه تنها دستور چند قلم معامله به مفضل داده كه انجامش مستلزم رقمي درشت پول نقد مي باشد ، و مفضل بايد آن را تهيه كند؛ و درباره رفاقت مفضل با آنان در نامه امام هيچ اشاره اي نشده بود . 
چون مساءله پول بود ، آنها سر بزير انداخته و گفتند : بايد پيرامون اين پول زياد فكر كنيم و بعد عذرخواهي هم كردند . 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:20
وسواس در وضو


يكي از مسلمانان در وضو گرفتن وسواس داشت يعني چندين بار اعضاء وضو را مي شست ، ولي به دلش نمي چسبيد و آن را نادرست مي خواند و تكرار مي كرد .
عبدالله بن سنان مي گويد : به حضور امام صادق عليه السلام رفتم و از آن مسلمان صحبت كردم و گفت : با اين كه او يك مرد عاقل است در وضو گرفتن وسواس دارد .
امام فرمود : اين چه عقلي است كه در او وجود دارد ، و چگونه مرد عاقلي است ، با اين كه از شيطان پيروي مي كند !
گفتم : چگونه از شيطان پيروي مي كند ؟
فرمود : از او بپرس اين وسوسه كه به او دست مي دهد ، و وسواسي كه دارد از چيست ؟ خود او در جواب خواهد گفت : از كار شيطان است



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:15
یکی از رموز استجابت دعا


حضرت صادق علیه السلام فرمودند: عابدی از بنی اسرائیل سه سال پیوسته دعا می کرد تا خداوند به او پسری عنایت کند؛ولی دعایش مستجاب نمی شد. روزی عرض کرد: خدایا! من از تو دورم که سخنم را نمی شنوی یا نزدیکی ولی جوابم را نمی دهی؟!

در خواب به او گفتند: سه سال است خدا رابا زبانی که به فحش وناسزا آلوده است می خوانی،اگر می خواهی دعایت مستجاب شود فحش وناسزا را رها کن، از خدا بترس،قلبت را از آلودگی پاک کن و نیت خود را نیکو گردان.

حضرت صادق علیه السلام فرمود: او به دستورات عمل کرد، آن گاه خداوند دعای او را اجابت کرد و پسری به او داد



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:14
بنده چه ساعتی از شبانه روز به خدا نزدیک تر است


از امام صادق عليه السلام سوال شد:
يابن رسول الله ! بنده در چه ساعتى از شبانه روز به خدا نزديك است ؟ و خداوند در چه موقعى به بنده اش نزديك است ؟
امام فرمود:
هنگامى كه بنده اى در دل شب از خواب بر مى خيزد و وضو مى سازد و به نماز و دعا مى ايستد و با خالق خويش به راز و نياز مى پردازد، در آن حال است كه از عرش خداوند ندا مى رسد كه اى بنده من ! تو پروردگار خود را مى خوانى ، همانا احسان و هديه و عنايت الهى از آسمان بر تو مى بارد، در حالى كه فرشتگان خدا گرداگرد تو را فرا گرفته اند. اگر مى دانستى كه با چه كسى به راز و نياز مشغول هستى ، از نماز دست نمى كشيدى و از نماز سير نمى شدى

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:12
پاداش مصافحه
| ادامه مطلب...


امام صادق (ع ) فرمود:
پيامبر (صلي الله عليه و آله ) در جايي عبور مي كرد، با حذيفه (يكي از مسلمين ) ملاقات نمود، دست به طرف حذيفه دراز كرد تا با او مصافحه كند (يعني دست به دست او بدهد).
حذيفه ، دست خود را كشيد.
پيامبر (صلي الله عليه و آله ) به او فرمود: ((من دستم را به سوي تو گشودم ، تو دستت را كشيدي و از من بازداشتي ؟!)).
حذيفه عرض كرد: ((اي رسول خدا ! مردم مشتاقند و افتخار مي كنند كه دست به دست تو دهند و مصافحه كنند، ولي من عذر داشتم عذرم اين است كه  جنب هستم ، نخواستم در اين حال ، دستم با دست شما تماس پيدا كند)).

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:8
گره گشایی
| ادامه مطلب...

ابان بن تغلب ، از ياران نزديك امام صادق (ع ) است ، مي گويد: با امام صادق (ع ) در مكه بودم ، همراه آن حضرت ، مشغول طواف كعبه شديم ، در اين وقت يكي از شيعيان ، از من تقاضا كرد كه همراه او براي برآوردن حاجتي كه داشت ، برويم .
من به طواف ، ادامه دادم ، او اشاره كرد، ولي من به او توجه نكردم زيرا دوست داشتم امام صادق (ع ) را تنها نگذارم .
او بار ديگر اشاره كرد، امام متوجه اشاره او گرديد، به من فرمود: او با تو كاري دارد؟
گفتم : آري ، فرمود او كيست ؟
گفتم : از دوستان ما است ، شيعه است .
امام كه متوجه شده بود، او كار لازمي دارد، فرمود: نزد او برو.
عرض كردم : طواف را قطع كنم .
فرمود: آري .

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:5
عاقبت تکبر و حسادت
| ادامه مطلب...

حضرت عيسي با يقين خالصانه گفت:
(بسم الله) و بر روي آب حركت كرد!
مرد كوتاه قد، هنگامي كه ديد عيسي بر روي آب راه مي رود، با يقين راستين گفت:
بسم الله، و روي آب به راه افتاد تا به حضرت عيسي رسيد. در اين حال مرد دچار خودبيني و غرور شد و با خود گفت:
عيسي روح الله روي آب راه مي رود و من هم روي آب راه مي روم، بنابراين، عيسي چه فضيلتي بر من دارد؟ هر دو روي آب راه مي رويم.
همان دم يك مرتبه زير آب رفت و فريادش بلند شد:
(اي روح الله مرا بگير و از غرق شدن نجاتم ده!)
 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام صادق,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 18:3
دو پرنده
| ادامه مطلب...

جابر بن يزيد جعفي حكايت كند:
در يكي از سال ها، به همراه حضرت باقرالعلوم عليه السلام رهسپار مكه معظمه شدم.
در بين راه، دو پرنده به سمت ما آمدند و بالاي كجاوه امام محمد باقر عليه السلام نشستند و مشغول سر و صدا شدند، من خواستم آن ها را بگيرم تا همراه خود داشته باشم، ناگهان حضرت با صداي بلند، فرمود: اي جابر! آرام باش و پرندگان را به حال خود واگذار، آن ها به ما اهل بيت عصمت و طهارت پناه آورده اند.
عرضه داشتم: مولاي من! مشكل و ناراحتي آن ها چيست، كه اين چنين به شما پناهنده شده اند؟!
حضرت فرمود: آن ها مدت سه سال است كه در اين حوالي لانه دارند و هرگاه تخم مي گذارند تا جوجه شود، ماري در اطراف آن ها هست كه مي آيد و جوجه هاي آن ها را مي خورد.
اكنون پرندگان به ما پناهنده شده تا از خداوند بخواهم كه آن مار را به هلاكت رساند؛ و من نيز در حق آن مار نفرين كردم و به هلاكت رسيد؛ و پرندگان در امان قرار گرفتند.
جابر گويد: سپس به راه خود ادامه داديم تا نزديك سحر و اذان صبح به بياباني رسيديم؛ و من پياده شدم و افسار شتر حضرت را گرفتم؛ و چون حضرت فرود آمد، در گوشه اي خم شد و مقداري از شن ها را كنار زد و در حال كنار زدن شن ها، چنين دعايي را بر لب هاي خود زمزمه مي نمود: خداوندا! ما را سيراب و تطهير و پاك گردان.
ناگهان سنگ سفيدي نمايان شد و امام عليه السلام آن سنگ را كنار زد و چشمه اي زلال و گوارا آشكار گرديد، و از آن آب آشاميدم و نيز براي نماز وضو گرفتيم.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:48
لاضرر و لا ضرار


زراره از حضرت باقر(ع ) نقل ميكند كه ایشان فرمودند سمره بن جندب در باغستان مردي از انصار داشت خانه انصاري در ابتداي باغ بود و سمره هرگاه ميخواست وارد باغ شود، بدون اجازه ميرفت كنار درخت خرمايش . انصاري تقاضا كرد هر وقت ميل داري داخل شوي اجازه بگير سمره بحرف او ترتيب اثري نداد و بدون اجازه وارد مي گرديد.
انصاري شكايت بحضرت رسول (ص ) برد و جريان را عرض كرد ايشان از پي سمره فرستادند او را از شكايت انصاري آگاه و دستور دادند هر وقت ميخواهي داخل شوي اذن بگير. سمره امتناع ورزيد، آنجناب فرمود در اينصورت پس بفروش . با قيمت زيادي تقاضاي فروش كردند او راضي نميشد، همينطور مرتب قيمت را بالا مي بردند و نمي پذيرفت تا اينكه فرمودند در مقابل اين درخت ، درختي در بهشت برايت ضامن ميشوم ابا كرد. از واگذار كردن درخت ((فقال رسول الله (ص ) للانصاري اذهب فاقلعها و ارم بها اليه فانه لا ضرر و لاضرار في الاسلام )) پيغمبر(ص ) فرمود برو درخت را بكن و بينداز پيشش در اسلام زيان نيست و زيان رساندن هم وجود ندارد

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:41
اطعام شیعیان


سدير يكي از شاگردان امام باقر عليه السلام بود. او مي گويد: امام باقر عليه السلام به من فرمود: اي سدير آيا روزانه يك برده آزاد مي كني؟
عرض كردم: نه.
امام عليه السلام فرمود: در هر ماه چطور؟
عرض كردم: نه.
حضرت فرمود: درهر سال چطور؟
عرض كردم: نه.
امام عليه السلام گفت: سبحان الله، آيا دست يكي از شيعيان ما را مي گيري و به خانه ببري و به او غذا دهي تا سير شود؟ به خدا سوگند اين كار بهتر از آزاد كردن برده اي است كه از فرزندان حضرت اسماعيل باشد.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:39
مجالست شیعیان با یک دیگر


مسير گويد: امام باقر عليه السلام به من فرمود:آيا شما شيعيان با يكديگر خلوت و گفتگو مي كنيد و آنچه مي خواهيد مي گوييد؟
عرض كردم: آري به خدا، با يكديگر خلوت مي كنيم (در مجالسي كه مخالفين شيعه نباشند با يكديگر مي نشينيم) و گفتگو مي كنيم و آنچه مي خواهيم (از ويژگيهاي شيعه) بيان مي كنيم.
حضرت فرمود: همانا به خدا من دوست دارم كه در بعضي از آن مجالس با شما باشم، به خدا بود و نسيم (عقايد و گفتار حق شما) را دوست دارم، شما هستيد كه از دين خدا و دين ملايكه او برخورداريد، پس با تلاش و تقوا (خود و ما را) كمك كنيد.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:38
نتیجه شوخی با نامحرم


ابوبصير گويد: در كوفه براي زني قرآن مي خواندم. يك بار در موردي با او شوخي كردم! بعد از مدتي كه به خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم مرا مورد مذمت و سرزنش قرار داد و فرمود: كسي كه در خلوت مرتكب گناه شود خداوند به او نظرلطف نمي كند. چه سخنی به آن زن گفتي؟
از روي شرم و حيا سر در گريبان افكندم و توبه كردم.
امام باقر عليه السلام فرمود: شوخي با زن نامحرم را تكرار نكن

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:37
من غمگین و دل گرفته ام
| ادامه مطلب...

جابر گويد: خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم، حضرت فرمود: اي جابر به خدا سوگند كه من غمگين و دل گرفته ام.
عرض كردم فدايت شوم دل گرفتگي و اندوه شما چيست؟
حضرت فرمود: اي جابر! همانا خالص و صافي دين خدا به دل هر كس در آيد از غير او بگردد.
تاي جابر! دنيا چيست و اميدواري چه باشد؟ مگر دنيا غير از خوراكي است كه خوردي ياجامه اي كه پوشيدي يازني است كه به او رسيدي؟
اي جابرگ همانا مومنين به ماندن در دنيا دل بسنتد و از رسيدن به آخرت گريزي ندارد.
خرت خانه بقا و دنيا خانه فناست، ولي اهل دنيا غافلند و گويا مومنانند كه آگاه و اهل تفكر و عبرتند: آن چه با گوشهاي خود مي شنوند آنها را از ياد خدا كر نكند و هر زينتي را كه چشمشان بيند از ياد خدا كورشان نسازد. پس به ثواب آخرت رسيدند چنانكه به اين دانش رسيدند.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:28
مصلح باید دانا به نزاع باشد
| ادامه مطلب...

(عبدالملك ) گويد : بين حضرت باقر عليه السلام و بعضي فرزندان امام حسن عليه السلام اختلافي پيدا شد ، من خدمت امام رفتم و خواستم در اين ميان سخني بگويم تا شايد اصلاح شود .
امام فرمود : تو چيزي در بين ما مگو ، زيرا مثل ما با پسر عمويمان مانند همان مردي است كه در بني اسراييل زندگي مي كرد ، و او را دو دختر بود يكي از آن دو را به مردي كشاورز و ديگري را به شخصي كوزه گر شوهر داده بود .
روزي براي ديدن آنها حركت كرد؛ اول پيش آن دختري كه زن كشاورز بود رفت و از او احوال پرسيد : دختر گفت : پدرجان شوهرم زراعت فراواني كرده اگر باران بيايد حال ما از تمام بني اسراييل بهتر است .

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:24
مومن برادر مومن


امام باقر عليه السلام فرمود : جماعتي از مسلمين به سفري رفتند و راه را گم كردند تا بسيار تشنه شدند .
(از جاده به كناري رفتند) و كفن پوشيدند و خود را به ريشه هاي درختان (مرطوب ) چسبانيدند .
پيرمردي سفيد پوشي نزد آنها آمد و گفت : برخيزيد ، باكي بر شما نيست ، اين آب است . آنها برخاستند و آشاميدند و سير آب گشتند .
گفتند : اي پيرمرد خدا ترا رحمت كند تو كيستي ؟ گفت : من از طايفه جني هستم كه با رسول خدا صلي الله عليه و آله بيعت كردند . از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيدم كه مو من برادر مو من ، و چشم و راهنماي اوست ، شما نبايد با بودن من از تشنگي از بين برويد

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:22
پاسخ کریمانه
| ادامه مطلب...

روزی مردی مسیحی قصد داشت تا با مسخره کردن امام باقر (ع) ایشان را خشمگین کند و به این وسیله برای خود و برخی از رهگذران نادان، اسباب خنده و شادی فراهم نماید. برای اجرای نقشه اش، سر راه امام قرار گرفت. وقتی امام به نزدیکش رسید، در حالی که نیش خندی به لب داشت، با صدای بلند گفت: سؤالی دارم. امام آماده شنیدن سؤال شد. مرد با بی ادبی گفت: آیا تو بقر هستی؟ و خنده احمقانه ای سر داد تا رهگذرانی هم که سؤالش را شنیده بودند، بخندند. امام باقر (ع) بدون این که ذرّه ای عصبانی شود، به آرامی گفت: نه، من باقر هستم.

مرد مسیحی که به هدف خود نرسیده بود، سعی کرد به امام طعنه بزند. بنابر این از آن حضرت پرسید: آیا تو فرزند یک آشپز هستی؟ امام باقر (ع) با این که به قصد زشت او پی برده بود، با حوصله این طور پاسخ گفت: آشپزی حرفه مادرم بود [داشتن حرفه آشپزی که عیب نیست ].

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:21
امام باقر و دو کبوتر


محمد بن مسلم گويد: روزى خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه يك جفت قمرى آمدند و روى ديوار نشسته طبق مرسوم خود بانگ مى‏كردند، و امام باقر عليه السلام ساعتى به آنها پاسخ مى‏گفت، سپس آماده پريدن گشتند، و چون روى ديوار ديگرى پريدند، قمرى نر يك ساعت بر قمرى ماده بانگ مى‏كرد، سپس آماده پريدن شدند،

من عرض كردم: قربانت گردم، داستان اين پرندگان چه بود؟

فرمود: اى پسر مسلم هر پرنده و چارپا و جاندارى را كه خدا آفريده است نسبت بما شنواتر و فرمانبردارتر از انسانست، اين قمرى بماده خود بدگمان شده و او سوگند ياد كرده بود كه نكرده است و گفته بود به داورى محمد بن على (علیه السلام)راضى هستى؟ پس هر دو بداورى من راضى گشته و من بقمرى نر گفتم: كه نسبت به ماده خود ستم كرده‏اى او تصديقش كرد.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:17
نتیجه احترام نذاشتن به مادر
| ادامه مطلب...

از امام باقر(عليه السلام) روایت است که در بنی اسرائیل عابدی بود بنام جریح، که در صومعه خویش به عبادت مشغول بود.

روزی مادرش در حالی که وی به نماز اشتغال داشت، وی را بخواند، و او مادر را پاسخ نداد ـ (در بعضی روایات آمده که اگر جریح فقیه می بود می دانست که قطع نماز نافله و پاسخ مادر از نماز افضل بود) ـ مادر برگشت، و بار دوم آمد و او را صدا زد، و باز پاسخ نداد، تا سه بار. در این بار مادر وی را نفرین کرد و گفت: از خدای بنی اسرائیل می خواهم که تو را به خود واگذارد و یاریت نکند.

روز بعد زن بدکاره ای به کنار صومعه او آمده و فرزندی را که در رحم داشت در آنجا وضع حمل کرد، و ادعا کرد که فرزند از آن جریح است. در میان بنی اسرائیل شایع شد که آن کس که مردمان را از زنا نهی می نمود خود مرتکب زنا گشته است! حاکم دستور داد وی را بدار کشند، مادر بر سر و روی زنان به پای چوبه دار آمد. جریح گفت ساکت باش که این نتیجه همان نفرین تو است.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:12
پریشانی امام سجاد در خانه خدا
| ادامه مطلب...

طاووس كه از پارسايان زمان امام سجاد عليه السلام بود گويد : كنار كعبه رفتم از دور ديدم مردي زير ناودان كعبه با حال پريشاني ، دعا مي كند و اشك مي ريزد ، پس از آن به نماز برخاست ، نزديك شدم ديدم امام سجاداست ، پس از نماز به حضورش رفته و عرض كردم اي فرزند رسول خدا ! تو را بسيار پريشان و گريان ديدم ، از چه ترس داري با اينكه تو داراي سه امتياز هستي ، اميد آنست كه هر يك از آنها موجب نجات تو گردد .
نخست اينكه فرزند پيامبر هستي ، دوم اينكه شفاعت جدت پيامبر صلي الله عليه و آله در كار است سوم اينكه رحمت خداوند همه جا را گرفته است .
جوابم را با قرآن داد و فرمود : اما اينكه فرزند رسول خدا هستم ، اين موضوع مرا نجات نخواهد داد زيرا قرآن مي فرمايد .
در روز قيامت نسبت و خويشاوندي به كار نيايد ( فلا انساب بينهم يوميذ ) ( مومنون 101 )

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: پریشانی امام سجاد,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:32
از مکافات عمل غافل مشو!
| ادامه مطلب...

منهال بن عمر می گوید: به هنگام بازگشت از مکه، در مدینه به محضر امام علی بن الحسین (ع) مشرّف شدم. به او سلام گفتم و امام پاسخ دادند و سپس پرسیدند: منهال! از حرملة بن کاهل اسدی چه خبر داری؟ عرض کردم: او را به هنگام بیرون آمدن از کوفه، سالم و زنده دیدم. امام (ع) دست های خود را به طرف آسمان بلند نمود و عرض کرد: خدایا! حرارت آهن را به او بچشان.
منهال گوید: به کوفه وارد شدم، مشاهده نمودم که مختار خروج کرده و افرادی از قاتلان امام حسین (ع) را به سزای عمل ننگین خود رسانده است.

بین من و او صداقت و دوستی دیرینه ای بود. پس از مراجعت از مکه در منزل نشستم و رفت و آمد مردم پایان پذیرفت و رنج سفر از تنم خارج شد. سوار مرکب شدم و به سراغ مختار رفتم، او را در بیرون از منزل خویش یافتم. سلامی به او گفتم، او جواب سلام مرا داد و فرمود: «منهال! مدتی است که تو را نمی بینم، نه پیش ما می آیی، نه به زیارت ما می رسی و نه در مقابل این همه فتوحات که خداوند نصیب ما فرموده است تبریک و تهنیت می گویی.»

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: از مکافات عمل غافل مشو!,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:28
ارتباط با خدا و نجات حتمی
| ادامه مطلب...

روزى از روزها حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام مشغول نماز بود؛ و فرزندش محمد باقر سلام اللّه عليه - كه كودكى خردسال بود - كنار چاهى كه در وسط منزلشان قرار داشت ، ايستاده بود و چون مادرش ‍ خواست او را بگيرد، ناگهان كودك به داخل چاه افتاد.
مادر فريادزنان ، بر سر و سينه خود مى زد و براى نجات فرزندش كمك مى طلبيد، و مى گفت : ياابن رسول اللّه ! شتاب نما و به فريادم برس كه فرزندت در چاه افتاد، بچّه ات غرق شد و... .
امام سجّاد عليه السّلام با اين كه داد و فرياد همسر خود را مى شنيد، امّا دركمال آرامش و متانت به نماز خود ادامه داد؛ و لحظه اى ارتباط خود را با پروردگار متعال و معبود بى همتاى خويش قطع و بلكه سست نكرد.



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: ارتباط با خدا و نجات حتمی,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:27
چه قدر حاجی کم است
| ادامه مطلب...

موسم حجّ بود، امام سجّاد(ع ) نيز به مكّه مشرف شده بودند، يكى از همراهان آن حضرت نگاهى به صحراى عرفات انداخت ، ديد چندين هزار، هزار نفر در آن صحرا موج مى زنند با خوشحالى به امام (ع ) عرض ‍ كرد:
الحمد للّه ، چقدر امسال حاجى زياد است !
امام (ع ) در جواب فرمودند: چقدر فرياد زياد است و چقدر حاجى كم است ؟!
آن شخص مى گوید: من نمى دانم امام چه كرد و چه بينشى به من داد و چه چشمى را در من بيناى كرد، كه يك وقت به من فرمود: حالا نگاه كن . تا نگاه كردم ، ديدم صحرايى است پر از حيوان ، يك باغ وحش كامل ، فقط يك عده انسانها هم در لابلاى آن همه حيوانات حركت ميكردند، حضرت فرمودند: حالا مى بينى باطن قضيه اين است .
آرى انسانى كه جز مانند يك حيوان و چهار پا به غير از خوردن و خوابيدن و عمل جنسى چيز ديگرى نمى فهمد، اين اصلا روحش يك چهار پا است .

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: چه قدر حاجی کم است,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:22
گریه امام سجاد باری تاریکی قبر
| ادامه مطلب...

امام سجاد حضرت زين العابدين در زمينه قبر چه مى‏فرمايد و چگونه اشكش جارى مى‏شود مى‏فرمايد:

فمالى لا ابكى لخروجى نفسى ابكى لظلمه قبرى ابكى لضيق لحدى ابكى لسوال منكر و نكير اياى ابكى لخروجى من قبرى عريانا دليلا حاملا ثقلى على ظهورى انظر مره عن يمينى و اخرى عن شمالى اذ الخلايق فى شان غير شان‏

چرا گريه نكنم، گريه مى‏كنم براى خروج روح من، گريه مى‏كنم براى تاريكى قبرم، گريه مى‏كنم براى تنگى لحد، گريه مى‏كنم براى سوال نكير و منكر عليهما السلام، گريه مى‏كنم براى آن روزى كه از قبر بيرون مى‏آيم در حالى كه برهنه و خار و ذليل و بار سنگين اعمالم را بر پشت گرفته‏ام گاهى به جانب راست خود مى‏نگرم و گاهى به جانب چپ خود در آنحال كه خلايق همه به كارى غير كار من مشغولند.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: گریه امام سجاد, برای تاریکی قبر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:20
راهزن در اثر توبه محبوب خدا می شود
| ادامه مطلب...

از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) منقول است كه فرمود: مردى با خانواده خويش از راه دريا مسافرت كرده و سوار كشتى شدند و در اثر نامساعد بودن دريا كشتى آنان شكسته و خرد شد جمعيتى كه در كشتى بودند همه آنها هلاك و غرق آب شدند جز همسر آن مرد كه روى تخته پاره كشتى قرار گرفته و امواج پيكر او را به لب دريا انداخت زن به جزيره‏اى از جزاير دريا پناهنده شد و در جزيره با مردى كه راهزن بود مصادف گرديد كه شغل او هميشه ناراحت كردن مردم بود.

و در آن جزيره خود را مخفى مى‏ساخت براى اذيت كردن ناگهان چشم گشود و زنى را ديد بالاى سرش ايستاده است گفت: آيا تو انسانى يا جن هستى زن جواب داد از انس هستم راه زن بدون اينكه با او حرفى بزند جلو او نشست و خواست با او عمل خلاف عفت مرتكب بشود.

زن كه خود را در چنگال يك مرد بى‏ايمان و از خدا بى خبر گرفتار ديد مضطرب گرديد راهزن گفت: چرا ناراحتى آن بانوى با ايمان گفت: از خدا ترس دارم دزد گفت: از اين عمل و از اين كار تا حال انجام داده‏ايد زن جواب داد نه بخدا قسم آن مرد گفت: تو اينقدر از خدا ترس دارى در حاليكه تا اين موقع همچو عمل زشت را به جا نياوردى و الان نيز نفرت دارى پس بخدا قسم من از تو اولى ترم كه از خداى خود ترس داشته باشم.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: راهزن در اثر توبه محبوب خدا می شود,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:18
پاداش هدایت


امام حسين (ع ) از مردي پرسيد از اين دو كار كدام را بيشتر دوست داري ؟ 1- شخصي تصميم بر كشتن مسلمان ناتواني را دارد، او قادر بر دفاع نيست آيا نجات آن مسلمان را بيشتر دوست داري يا 2- شخصي از دشمنان قصد گمراهي او را از راه راست گرفته است ، و تو مي خواهي آن مسلمان را از بن بست نجات دهي و با ادله و بيان قاطع آن دشمن بي دين را طرد كني و به آن مسلمان آسيب ديني نرسد؟ آن مرد گفت : بلكه من نجات آن مومن را از انحراف آن دشمن ناصبي ، بيشتر دوست دارم ، چرا كه خداوند در قرآن (32 مايده ) فرموده : و من احياها فكانما احيا الناس جميعا:
((و هر كس انساني را از مرگ رهايي بخشد چنان است كه گويي همه مردم را زنده كرده است )).
امام حسين (ع ) سخني نفرمود، گويا با سكوت خود انتخاب آن مرد را پذيرفت و امضاء كرد.



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:15
عنایت امام حسین به زائرانش
| ادامه مطلب...

بعضي از موثقين اهل علم در نجف اشرف نقل كردند از مرحوم عالم زاهد شيخ حسين بن شيخ مشكور كه فرمود در عالم رويا ديدم در حرم مطهر حضرت سيدالشهدا(ع ) مشرف هستم و يك نفر جوان عرب وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت هم با لبخند جوابش را دادند . فردا شب كه شب جمعه بود به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه اي از حرم توقف كردم ناگاه همان عرب را كه در خواب ديده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولي حضرت سيدالشهدا(ع ) را نديدم و مراقب آن بودم تا از حرم خارج شد عقبش رفتم و سبب لبخندش را به امام (ع ) پرسيدم و تفصيل خواب خود را برايش نقل كردم و گفتم چه كرده اي كه امام (ع ) با لبخند به تو جواب مي دهد گفت مرا پدر و مادر پيري است و در چند فرسخي كربلا ساكن هستيم و شبهاي جمعه كه براي زيارت مي آيم يك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مي آوردم و هفته ديگر ماردم را مي آوردم تا اين كه شب جمعه اي كه نوبت پدرم بود چون او را سوار كردم مادرم گريه كرد و گفت : مرا هم بايد ببري شايد هفته ديگر زنده نباشم . 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: عنایت امام حسین به زائرانش,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:13
عنایت امام حسین به زائرانش
| ادامه مطلب...

بعضي از موثقين اهل علم در نجف اشرف نقل كردند از مرحوم عالم زاهد شيخ حسين بن شيخ مشكور كه فرمود در عالم رويا ديدم در حرم مطهر حضرت سيدالشهدا(ع ) مشرف هستم و يك نفر جوان عرب وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت هم با لبخند جوابش را دادند . فردا شب كه شب جمعه بود به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه اي از حرم توقف كردم ناگاه همان عرب را كه در خواب ديده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولي حضرت سيدالشهدا(ع ) را نديدم و مراقب آن بودم تا از حرم خارج شد عقبش رفتم و سبب لبخندش را به امام (ع ) پرسيدم و تفصيل خواب خود را برايش نقل كردم و گفتم چه كرده اي كه امام (ع ) با لبخند به تو جواب مي دهد گفت مرا پدر و مادر پيري است و در چند فرسخي كربلا ساكن هستيم و شبهاي جمعه كه براي زيارت مي آيم يك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مي آوردم و هفته ديگر ماردم را مي آوردم تا اين كه شب جمعه اي كه نوبت پدرم بود چون او را سوار كردم مادرم گريه كرد و گفت : مرا هم بايد ببري شايد هفته ديگر زنده نباشم . 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: عنایت امام حسین به زائرانش,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:13
امام حسین و ساربان


امام صادق عليه السلام فرمود : زني در كعبه طواف مي كرد و مردي هم پشت سر آن زن مي رفت . آن زن دست خود را بلند كرده بود كه آن مرد دستش را به روي بازوي آن زن گذاشت ؛ خداوند دست آن مرد را به بازوي آن زن چسبانيد .
مردم جمع شدند حتي قطع رفت و آمد شد . كسي را به نزد امير مكه فرستادند و جريان را گفتند . او علما را حاضر نمود ، و مردم هم جمع شده بودند كه چه حكم و عملي نسبت به اين خيانت و واقعه كنند ، متحير شدند ! امير مكه گفت : آيا از خانواده پيامبر صلي الله عليه و آله كسي هست ؟
گفتند : بلي حسين بن علي عليه السلام اينجاست . شب امير مكه حضرت را خواستند و حكم را از حضرتش پرسيدند .
حضرت اول رو به كعبه نمود و دستهايش را بلند كرد و مدتي مكث فرمود : و بعد دعا كردند . سپس آمدند دست آن مرد به قدرت امامت از بازوي آن زن جدا نمودند .
امير مكه گفت : اي حسين عليه السلام آيا حدي نزنم ؟ گفت : نه .
صاحب كتاب گويد : اين احساني بود كه حضرت نسبت به اين ساربان كرد اما همين ساربان در عوض خوبي و احسان حضرت در تاريكي شب يازدهم به خاطر گرفتن بند شلوار امام دست حضرت را قطع كرد



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام حسین و ساربان,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:10
محمد بن بشیر حضری
| ادامه مطلب...

شب عاشورا زينب عليه السلام به امام حسين عليه السلام عرض مي كند : برادرم نكند اصحاب تو فردا ترا رها كنند و تنها بگذارند ؟ حضرت فرمود بخدا قسم آنها را امتحان كردم آنقدر به شهادت علاقمند هستند مانند مانوس بودن طفل به شير پستان مادر .
شب عاشورا وقتي حضرت سخنراني كرد و اجازه داد هر كس مي خواهد برود ، هر كدام سخني درباره موافقت با امام گفتند ، پس امام جايگاهشان را به آنها نشان داد و بر يقين آنها افزود و روز عاشورا احساس درد نيزه و شمشير نمي كردند ! ! در شب عاشورا به محمد بن بشير حضري خبر دادند كه پسرت را در مرز ري (شاه عبدالعظيم ) اسير گرفتند ، گفت : عوض جان او و جان خود را از آفريننده جانها مي گيرم ، من دوست ندارم كه او را اسير كنند و من پس از او زنده و باقي بمانم .
چون حضرت كلام او را شنيد فرمود : خدا ترا رحمت كند ، من بيعت خويش را از تو برداشتم برو فرزند خود را از اسيري نجات بده .
محمد عرض كرد : مرا جانوران درنده زنده بدرند و طعمه خود كنند ، اگر از خدمت تو دور شوم .
امام فرمود : اين جامه هاي قيمتي را بردار بده به فرزند ديگرت تا برود براي آزادي برادرش بكوشد ، پس پنج جامه برد به او عطاء كرد كه هزار دينار قيمت داشت .
آري محمد بن بشير در حمله اول كه عده اي شهيد شدند ، به لقاء الهي پيوست

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:9
دعای امام سجاد


بعد از شهادت امام حسين عليه السلام تا قريب پنج سال خانواده شهداء كربلاء مشغول نوحه و مصيبت بودند ، حتي زني از بني هاشم سرمه در چشم نكشيد و خود را خضاب نكرد و دود از مطبخ بني هاشم برنخواست تا آنكه پنج سال بعد از كربلا عبيدالله بن زياد همه كاره يزيد به دست ابراهيم فرزند مالك اشتر در سي و نه سالگي در روز عاشورا سال 65 هجري قمري بدرك واصل شد .
چون مختار سر عبيدالله را براي امام سجاد عليه السلام فرستاد ، حضرت مشغول غذا خوردن بود ، سجده شكر به جاي آورد و فرمود :
روزي كه ما را بر عبيد الله بن زياد (استاندار كوفه ) وارد كردند او غذا مي خورد من از خداي خود در خواست كردم از دنيا نروم تا سر او را در مجلس غذاي خود مشاهده كنم ، همچنانكه سر پدر بزرگوارم مقابل او بود و غذا مي خورد ، خداي جزاي خير دهد مختار را خونخواهي ما نمود ، و به اصحاب خود فرمود : همه شكر كنيد .
و نقل است كه در مجلس امام سجاد يكي عرضه داشت كه چرا حلوا امروز غذاي ما نيست ؟ فرمود : امروز زنان ما مشغول شادي بودند چه حلوايي شيرين تر از نظر كردن به سر دشمن ماست

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: دعا, امام, سجاد,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:7
امیر کبیر[یاد حسین]
| ادامه مطلب...

مرحوم آیت الله اراکی درباره شخصیت والای میرزا تقی خان امیرکبیر فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت

پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟

با لبخند گفت: خیر

سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟

گفت: نه

با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟

جواب داد: هدیه مولایم حسین است!

گفتم: چطور؟

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: یاد, حسین,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:5
آفرین پسرم


عبداللّه بن عمیر کلبی، یکی از افرادی است که در کربلا هم زنش همراهش بود و هم مادرش. مرد خیلی قوی و شجاعی بود. وقتی می خواهد به میدان برود، زن او مانع می شود و می گوید: کجا می روی؟ من را به کی می سپاری؟ (تازه عروسی کرده بود) پس من چه کنم؟ فوراً مادر ش آمد جلو و گفت: پسرم! مبادا حرف زنت را بشنوی، امروز روز امتحان تو است، اگر امروز خود را فدای حسین نکنی، شیر پستانم را به تو حلال نخواهم کرد. این مرد بزرگ می رود می جنگد تا شهید می شود. بعد همین زن، عمود خیمه ای را برمی دارد و به دشمن حمله می کند. اباعبد الله(ع) فریاد می کند: ای زن! برگرد، خدا بر زنان جهاد را واجب نکرده است. امر آقا را اطاعت می کند، ولی دشمن رذالت می کند. سر این مرد بزرگ را از بدن جدا کرده و برای مادرش پرتاب می کنند… سر جوانش را بغل می گیرد، به سینه می چسباند، می بوسد [و می گوید:] مرحبا پسرم! آفرین پسرم! حالا دیگر من از تو راضی شدم و شیرم را به تو حلال کردم. بعد آن را به طرف لشکر دشمن می اندازد و می گوید: ما چیزی را که در راه خدا داده ایم پس نمی گیریم.



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: آفرین, پسرم,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:4
یاران وفادار
| ادامه مطلب...

يكى از علماى بزرگ شيعه مى گويد: من از هنگامى كه خواندم يا شنيدم كه امام حسين (ع ) درشب عاشورا فرمود: من اصحابى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم در اين حرف دچار تريد شدم و نمى توانستم بپذيرم كه اين سخن از اباعبداللّه (ع ) باشد زيرا با خود مى انديشيدم كه اصحاب آن حضرت خيلى هنر نكردند خوب امام حسين است و ريحانه پيغمبر و امام زمان و فرزند على (ع ) و زهراى اطهر است هر مسلمان عادى هم اكر امام حسين (ع ) را در ن وضع ميديد او را يارى مى كرد و انها كه يارى كردند بنابر اين خيلى هم قهرمانى به خرج نداند و انها كه يارى نكردند خيلى آدمهاى پست و بدى بودند. پس از مدتى كه در اين فكر بودم خداوند متعال انكار مى خواست مرا از اين غفلت و جهالت و اشتباه بيرون بياورد لذا شبى در عالم رويا ديدم صحنه كربلاست .

من هم در خدمت ابا عبداللّه (ع ) آماده ام خدمت حضرت رفبم سلام كردم گفتم : يابن رسول اللّه من براى يارى شما آمده ام .
امام (ع ) فرمود به موقع به تو دستور مى دهم .
كم كم وقت نماز فرا رسيد (همانطور كه در كتب مقتل خوانده بوديم كه سعيد بن عبداللّه حنفى و افراد ديگرى آمدند خود را سپر ابا عبداللّه قرار دادند تا ايشان نماز بخوانند)



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: یاران وفادار,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 15:3
مهربانی امام حسن


نجيح گويد: حسن بن علي عليه السلام را ديدم كه مشغول خوردن غذا بود و سگي روبروي او قرار گرفته بود، هر لقمه اي كه مي خورد يك لقمه هم به آن سگ مي داد.
عرض كردم: يابن رسول الله! اين سگ را از خود دور نمي كني؟
حضرت فرمود: رهايش كن زيرا من از خداوند حيا مي كنم كه جانداري به من نگاه كند و من بخورم و به او نخورانم

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام حسن2,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 17:26
رعایت حق تقدم


روزي پيامبر صلي الله عليه و آله در حال استراحت بود، فرزندشان امام حسن عليه السلام آب خواست، حضرت نيز قدري شير دوشيد و كاسه شير را به دست وي داد، در اين حال، حسين عليه السلام از جاي خود بلند شد تا شير را بگيرد، اما رسول خدا صلي الله عليه و آله شير را به حسن عليه السلام داد.
حضرت فاطمه عليهاالسلام كه اين منظره را تماشا مي كرد عرض كرد:
- يا رسول الله! گويا حسن را بيشتر دوست داري؟
پاسخ دادند:- چنين نيست، علت دفاع من از حسن عليه السلام حق تقدم اوست، زيرا زودتر آب خواسته بود. بايد نوبت را مراعات نمود

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: رعایت حق تقدم,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 17:21
او فرزند پیامبر و تو فرزند علی


در جنگ جمل امير المو منين عليه السلام فرزندش محمد حنفيه را خواست و نيزه اي به او داد و فرمود: با اين نيزه به لشكر دشمن حمله كن.
محمد حنفيه نيزه را گرفت و حمله كرد اما عده اي از دشمن جلوي او را گرفتند و در نتيجه نتوانست پيشروي كند. وقتي به سوي پدر بازگشت امام حسن عليه السلام نيزه را از او گرفت و بر دشمن حمله برد و او را طعمه نيزه خويش ساخت و پيروزمندانه با نيزه خون آلود بسوي پدر بازگشت.
محمد حنفيه كه اين شجاعت را مشاهده كرد از شكست خود سرافكنده شد.امام علي عليه السلام به او فرمود: ناراحت نباشد او فرزند پيامبر و تو فرزند علي

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 17:21
نه هزار سال عبادت


ميمون بن مهران گفت : نزد امام حسن عليه السلام نشسته بودم كه مردي آمد و گفت : اي فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله فلان شخص از من طلبي دارد ولي من پولي ندارم ، براي همين او مي خواهد مرا زنداني كند .
امام فرمود : در حال حاضر مالي ندارم كه بدهي تو را بدهم ؛ او عرض كرد : پس شما كاري كنيد كه او مرا زنداني نكند .
امام در حالي كه در مسجد مشغول عبادت (اعتكاف ) بود ، كفشهاي خود را به پا كرد . من گفتم اي فرزند رسول خدا مگر فراموش كرديد كه در حال اعتكاف هستيد (و نبايد از مسجد خارج شد) ؟ فرمود :
فراموش نكرده ام اما از پدرم شنيده ام كه رسول الله مي فرمود : كسي كه در بر آوردن حاجت برادر مسلمان خود بكوشد ، مانند كسي است كه نه هزار سال ، روز را به روز و شب را به عبادت مشغول بوده است

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام حسن 1,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 17:18
از ناحیه فرزندت حسین به من انتقال می یابد


امام حسن در دوران هفت سالگي ، به مسجد مي رفت ، و پاي منبر رسول خدا (ص ) مي نشست ، و آنچه در مورد وحي ، از آن حضرت مي شنيد، به منزل ، باز مي گشت و براي مادرش فاطمه زهرا (ع ) نقل مي كرد (به اين ترتيب كه همچون ، يك خطيب ، روي متكايي مي نشست ، و سخنراني مي نمود، و در ضمن سخنراني آنچه از پيامبر (ص ) فرا گرفته بود، بيان مي كرد).
حضرت علي (ع ) هرگاه وارد منزل مي شد و با فاطمه زهرا(ع )، سخن مي گفت ، در مي يافت كه فاطمه (ع ) آنچه از آيات قرآن ، نازل شده ، اطلاع دارد، از او پرسيد: ((با اينكه شما در منزل هستيد، چگونه به آنچه كه پيامبر (ص ) در مسجد بيان كرده ، آگاه هستي ؟!)).
فاطمه زهرا(ع )، جريان را به عرض رساند، كه اين آگاهي ، از ناحيه فرزندت حسن (ع ) به من انتقال مي يابد.
روزي علي (ع ) در خانه مخفي شد، حسن (ع ) كه در مسجد، وحي الهي را شنيده بود، وارد منزل شد و طبق معمول بر متكا نشست ، تا به سخنراني بپردازد، ولي لكنت زبان پيدا كرد، حضرت زهرا (ع ) تعجب نمود!، حسن (ع ) به مادر عرض كرد: ((تعجب مكن ، چرا كه شخص بزرگي ، سخن مرا را مي شنود، و استماع او مرا، از بيان مطلب ، باز داشته است )).در اين هنگام علي (ع ) از مخفيگاه خارج شد و فرزندش ، حسن (ع ) را بوسيد

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 17:13


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.