از اسحاق ابن عمار روايت شده گفت: شنيدم از حضرت صادق (عليه السلام) كه فرمود: حضرت رسول صلىالله عليه و آله نماز صبح را در مسجد با مردم به جاى آورد چشمش در مسجد بجوانى افتاد كه رنگش زرد و بدنش لاغر و چشمانش بگودى فرو رفته بود.
حضرت رسول اكرم صلىالله عليه و آله به او فرمود: چگونه صبح كردى؟ عرض كرد: با يقين، حضرت تعجب كرد و خوشحال شد از گفتارش و فرمود: براى هر يقينى حقيقتى است پس چيست علامت يقين تو؟ عرض كرد: همين يقين من است كه مرا به فكر آخرت انداخته و محزون كرده و در شب خواب ندارم و در روزهاى گرم تابستان مرا به روزه واداشته و مرا به دنيا و هرچه در او است بىرغبت نموده تا اينكه گويا نظر مىكنم به عرش خداى خودم در حاليكه برپا شده براى حساب و محشور شدند مخلوقات براى حساب و من هم در ميان آنها هستم مثل آنكه مىبينم اهل بهشت را در بهشت به ناز و نعمت مشغول هستند و گويا نظر مىكنم به اهل جهنم در حالتى كه در جهنم و در عذاب هستند گويا اينكه مىشنوم الان صداى آتش را با گوش خود.
پس رسول گرامى صلىالله عليه و آله به اصحابش فرمود: اين بندهاى است كه خدا قلبش را با ايمان نورانى كرده بعد از آن فرمودند: ثابت باش بر اين يقينى كه دارى.
:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسبها: مکالمه, پیامبر, با, فردی, جوان,